متن نامه فيدل كاسترو به... متن نامه فيدل كاسترو به...

خانم الميرا مرادي ترجمه اي از متن نامه فيدل كاسترو به كنفرانس سالانه سازمان بين المللي تجارت و توسعه در اخبار روز تاريخ نوزده ژوئن قرار داده. من با اجازه ايشان در اينجا نيز اين ترجمه رو ميذارم.

شنبه ٣٠ خرداد ١٣٨٣ – ١۹ ژوئن ٢٠٠۴

هاوانا 13 جون 2004
" کنفرانس سازمان ملل متحد در مورد تجارت و توسعه" UNCTAD (1) ، سازمانی که 40 سال پيش بنيانگذاری شد، با اهداف يک سازمان آزاديخواه و تلاشگر در جهت خدمت به بشريت بوسيله کشورهای در حال توسعه در سازمان ملل متحد بوجود آمد، تا از طريق تجارت جهانی بر پايه انصاف و منطق، ابزاری باشد جهت خدمت در راه پيشرفت و توسعه. دنيائی از اميد و آرزوها همراه با افکار و ايده های خام و تجربه نشده موجود بود که همگی آن تلاشگران از وظايف و ملزومات آن باخبر بودند و آماده بودند تا مشترکا هدفی را پيش برند.
رائول پربيش مروج اصلی اين تفکر بود. او پديده نابرابری را بزرگترين منشا دردآور بازدارندگی توسعه اقتصادی مردم جهان سوم می دانست. نظريات او سهم بزرگی در فرهنگ اقتصادی دوران ما دارا می باشد. بدليل همين کيفيت و چگونگی، او بعنوان اولين دبير آژانس تجارت و توسعه سازمان ملل متحد انتخاب شد.
امروزه، تازيانه بيرحمانه ای که نابرابری ارزش ها و معيارها بر اندام جامعه انسانی وارد می کند، بندرت در کنفرانس ها و سخنرانی ها مورد بحث و بررسی قرار می گيرد.
تجارت بين المللی ابزاری برای توسعه کشورهای فقير نگشت، زيرا آنگونه که شاهديم، اکثريت مردم اين کشورها بشکل باور نکردنی در فقر شديد بسر می برند.
برای 86 کشور از اين دست، تجارت مواد اوليه بيش از نيمی از منابع صادراتی آنان بشمار ميرود، در حاليکه ارزش کالاهايی از اين دست در حال حاضر (بغير از نفت) کمتر از يک سوم زمانی است که اين سازمان جهانی در 40 سال پيش شروع بکار نمود.
گرچه بسياری از اوقات ارقام و آمار تکراری و کسالت آور بنظر ميرسند، اما در حقيقت بکارگيری زبانی چنين فصيح و روان غير قابل تعويض با هر زبان ديگر است :
- %85 جمعيت جهان در کشورهای فقير زندگی می کنند، اما سهم آنان از تجارت جهانی فقط %25 است.
- بدهی خارجی اين کشورها در سال 1964 يعنی سالی که اين آژانس بين المللی شروع بکار کرد، نزديک به 50 ميليارد دلار بوده، در حاليکه امروزه 2.6 تريليون دلار می باشد.
- مابين سالهای 1982 و 2003 يعنی ظرف 21 سال جهان فقير 5.4 تريليون دلار فقط بابت خدمات (بهره و غيره) بدهی های خارجی پرداخته است و اين به آن معنی است که جمع مبالغی که به کشورهای ثروتمند پرداخت شده است، بيش از دو برابر اصل بدهی بوده است.

به کشورهای فقير قول مساعدت برای توسعه و همچنين کاهش اختلاف بين فقير و غنی داده شده بود ، حتی به آنان قول داده شده بود که % 0.7 توليد ناخالص ملی (GDP) کشورهای غنی و رشد يافته به آنها خواهد رسيد، رقمی که اگر تحقق پيدا می کرد امروزه بالغ بر 175 ميليارد دلار می شد. (اين درصد کمک بر اساس قراردادهای تجارت جهانی است که در صورت باز گذاشتن درهای کشورهای در حال توسعه بروی صادرات کالا ها از کشورهای ثروتمند، می بايستی به کشورهای در حال رشد تعلق گيرد – م)
آنچه که کشورهای جهان سوم بعنوان کمک رسمی در سال 2003 دريافت کردند، تنها مبلغی حدود 54 ميليارد دلار بوده است. همان سال، کشورهای فقير به کشورهای غنی مبلغی بالغ بر 436 ميليارد دلار تنها بعنوان سرويس بدهی های خود پرداخت کردند و البته ثروتمندترين آنها يعنی ايالات متحده آمريکا، به جای %0.7 تنها % 0.1 از GDP خود را بعنوان کمک تخصيص داد. و اين يکی از آن اقلام درشت و هنگفتی است که عليرغم قراردادهای تجارت جهانی عملا به کشورهای فقير پرداخت نمی شود و اين يکی از مواردی است که نمايانگر تجارت در چهارچوب نابرابری است.
بعلاوه، کشورهای ثروتمند هر ساله مبلغی بالغ بر 300 ميليارد دلار بودجه جهت سوبسيد صنايع و کالاهای داخلی خود خرج می نمايند تا مانع از دسترسی کشورهای فقير به بازارهای کشورهای غنی شوند.
بعبارت ديگر، اين غير ممکن است که ميزان ضرری را که با اين شيوه های تجارت به کشورهای فقير وارد می شود، و بخصوص از ميان جاده های مارپيچ و پر دست اندازWTO و موافقتنامه های تجارت آزاد، که به کشورهای فقير تحميل می شوند و از سوی ديگر کشورهای غنی به نوبه خود با تکنولوژی پيشرفته و تقريبا با برتری مطلق و انحصاری در صنايع پيشرفته ای همچون کامپيوتر و الکترونيک، و با منابع گزاف و بيکران مالی که در خدمت دارند، کشورهای فقير را ناتوان از هرگونه رقابت می سازند.
از ديگر اشکال چپاولگری و غارتی که می شود به اين موارد اضافه کرد، يکی هم استثمار عظيم نيروی کار ارزان در کارخانجاتی است که با سرعت نور می آيند و می روند؛ سفته بازی بر مبنای ميليارد دلار در روز؛ تجارت اسلحه؛ تصرف اموال و کالاهايی که ميراث ملی فرهنگی کشورها محسوب می شوند؛ تهاجم فرهنگی و ساير اعمالی که در ارتباط با دزدی و غارت می باشد که فهرست کردن همه ی آن اعمال در اينجا غير ممکن است.
کتابهای کلاسيک اقتصاد انتقال بيرحمانه منابع مالی از کشورهای فقير به کشورهای غنی را نشان نمی دهند، و تا بحال در اين مورد بررسی و مطالعه ای هم نشده است، حرکت سرمايه از نظر شکل دادن به نظم کنونی جهان اهميت دارد. پول و ثروت براحتی به ايالات متحده آمريکا انتقال داده می شود تا به اصطلاح از ناپايداری مالی و خطرات و ريسک های جنون آميز که بوسيله همان نظم اقتصادی سرمايه داری بوجود آمده است، در امان بمانند. بدون اين هدايا که ديگر کشورهای دنيا و عمدتا کشورهای فقير به آمريکا اعطا می کنند، برای دولت آمريکا تاب آوردن در مقابل هزينه ها و کسری موازنه پرداخت ها که در سال 2004 مبلغی در حدود يک تريليون دلار بوده است، غير ممکن خواهد بود.
آيا کسی قادر است که پی آمدهای شومی که بر انسان و اجتماع به تبع اقتصاد جهانی شده نئوليبرال، روا داشته شده، انکار نمايد ؟
- اگر 25 سال پيش 500 ميليون نفر از مردم جهان در گرسنگی بسر می بردند، امروز اين رقم بالغ بر 800 ميليون نفر می باشد.
- در کشورهای فقير 150 ميليون کودک زير وزن طبيعی متولد می شوند و اين چيزی است که ميزان خطر مرگ و در صورت زنده ماندن خطر نقص قوای ذهنی و فکری و همچنين نقص فيزيکی را ميان اين نوزادان افزايش می دهد.
- 325 ميليون کودک اصولا به مدرسه نمی روند.
- نرخ مرگ ومير نوزادان زير يکسال، 12 مرتبه بيشتر از کشورهای ثروتمند می باشد.
- 33000 کودک در کشورهای جهان سوم، هر روزه از بيماری های قابل علاج و درمان پذير می ميرند.
- دو ميليون دختر در اين کشورها در اثر فشار به فحشا رانده می شوند.
- %85 از مردم جهان ساکن کشورهای فقير هستند، ولی سهم آنها از مصرف انرژی مورد استفاده در دنيا فقط %30، مصرف فلزات %25، و مصرف چوب و الوار % 15 است.
- ميليارد ميليارد انسان زير خط مطلق بيسوادی و يا کم سوادی در جهان قرار دارند.

حال چگونه است که رهبران کشورهای امپرياليستی و آنانی که در چپاول گری جهان مشارکت دارند، صحبت از واژه هايی چون "آزادی"، "دمکراسي" و "حقوق بشر" در اين جهان بغايت استثمار شده، می نمايند؟
يک جنايت و نسل کشی دائمی و هميشگی عليه بشريت در حال تکوين است. تعداد کودکان و مادران، پيران و جوانان و ميان سالان که در اثر فقدان مواد غذائی و امکانات پزشگی هر ساله می ميرند، درست به تعداد انسانهايی است که در دو جنگ اول و دوم جهانی کشته شدند. هر روز و هر ساعت اين اتفاق می افتد، در حاليکه هيچکدام از آن رهبران کبير کشورهای پيشرفته و ثروتمند درباره آن کلمه ای بر زبان نمی آورند.
آيا اين وضعيت می تواند برای هميشه ادامه پيدا کند؟ مطلقا خير، و قطعا بدلايل منصفانه.
بعد از دهها هزار سال، جمعيت انسانی (که تقريبا بشکل غير منتظره در 45 سال گذشته بيش از دوبرابر شده است) به مرز 6350 ميليون نفر رسيده است که برای اين جمعيت می بايستی غذا، سرپناه، پوشاک و تحصيلات فراهم گردد. اين رقم بدون شک افزايش يافته و به 10 ميليارد نفر در 50 سال آينده خواهد رسيد. همه ی ذخاير کشف شده تاکنون و آنهايی هم که بزودی کشف خواهند شد، يعنی همان ذخاير نفتی که برای کره زمين 300 ميليون سال طول کشيد تا آنرا بسازد، تا آنزمان ديگر وجود نخواهد داشت . علاوه بر آن در نتيجه استفاده اين سوخت ها، بقايای آنها تبديل به گازها و مواد زائد می گردند که همراه با بقيه مواد آلوده کننده شيميائی به ميان آتمسفر، آبها و خاک رها خواهند گشت.
جامعه توسعه يافته سرمايه داری بشکل اجتناب ناپذيری بسوی سيستم امپرياليستی که امروزه سيستم غالب می باشد، رشد کرده و به مرحله ای از بی منطقی ظالمانه، اقتصاد جهانی غير منصفانه و نظم نئوليبرالی که غير قابل تحمل است، رسيده است. گروههای زيادی از مردم بر عليه آن علم طغيان بر خواهند افراشت. در حقيقت، آنها هم اينک شروع به تمرد کرده اند. بسيار ابلهانه خواهد بود که اين شورش و طغيان را کار احزاب، نظريه پردازها يا خرابکاران، و عوامل و کارگزاران بی ثبات کردن از کوبا و ونزوئلا ناميد.
سير تدريجی سرمايه، سبب پيدايش جوامع مصرفی شده است، روند اجتناب ناپذيری که در بطن ساختار نظام و قواعدی که سيستم را اداره می کند، موجود است. در اين جوامع، گرايش به مصرف و اسراف کاری، افکار گروه بزرگی از مردم اين کشورها را مسموم کرده است که در نتيجه آن جامعه در انبوهی از بی اطلاعی سياسی و اقتصادی گرفتار آمده و بوسيله تبليغات تجاری و جنجال های تبليغی – سياسی و از طريق رسانه هايی که شگفت آورترين شيوه های علمی را در اين زمينه بکار می برند، خوراک داده می شوند.
وضع موجود در کشورهای ثروتمند و پر قدرت همراه با اصول سياسی و نظام اخلاقی حاکم آنچنان فضای پيچيده و بغرنجی را سبب ميشود، که بويژه برای رشد و ترقی رهبرانی آگاه و مسئول، بهيچ وجه مناسب نمی باشد، چرا که اين رهبران معلول روند حاکم بر جامعه هستند. آيا اين رهبران قادر خواهند بود که موقعيت های پيچيده سياسی و در حال افزايش جهان امروز را با مسئوليت کامل کنترل کنند؟
بزودی 60 سال از روزی که اولين بمب اتمی بر هيروشيما افکنده شد، خواهد گذشت. و خبر تاسف آور در اين مورد اين است که، هم اکنون بيش از دهها هزار سلاح اتمی در دنيا وجود دارد، که بسيار دقيق تر و قويتر از اولين بمب اتمی جهان می باشند و اين سلاح ها می روند که نه تنها بيشتر و بيشتر توليد شده، بلکه کامل تر و کشنده تر هم بشوند. حتی برنامه ای برای ساخت پايگاههای موشک های اتمی در فضا در دست انجام است. هم چنين برنامه های بيشتری برای ساخت و توليد سيستم های هر چه پيشرفته تر و کشنده تر در حال اجراست.
برای نخستين بار در تاريخ، انسان ظرفيت های تکنيکی گسترده ای جهت انهدام خود آفريده است، گر چه قادر نبوده است که حداقل تضمينات جهت سلامت و امنيت و انسجام هر کشوری را بر پايه مناسبات برابر ارائه دهد.
تئوريسين ها و نظريه پردازهای جهان سرمايه داری مفصلا در مورد موارد کاربرد سلاح های پيشرفته که در گوشه وکنار دنيا بکار ميروند دست به توجيهات می زنند که به اين ترتيب عملکرد بربريت وحشيگرانه ی نازی های هيتلری در مقابل آن رنگ می بازد.
روش های مبتنی بر ساديسم و شکنجه را که يادآور تصاوير هولناک مشابه در سالهای پايانی جنگ دوم جهانی است را در اين روزگار همچنان شاهد هستيم.

حيثيت و اعتبار سازمان ملل متحد در تمامی شالوده و بنيان اش بشدت متزلزل و تحليل رفته است. سازمان ملل متحد هم اينک از همه معيارهای اصولی و دمکراتيک خود بسيار دور گشته است. اين نهاد جهانی به مانند ابزاری در دستان ابرقدرت و متحدين اش بدل شده است که تنها قادر است ماجراجوئی های جنگی انان را پوشش دهد و بر جنايت عليه مقدس ترين و محترم ترين حقوق انسانها سرپوش گذارد.

اينها نه وهم و خيال هستند و نه تصورات و پندارهای ساده انگارانه. اين حقيقت عريانی است که در طی نيم قرن گذشته، دو خطر مرگبار، زيست و بقای نوع بشر را شديدا مورد تهديد قرار داده است: يک خطر ناشی از سلاحهای تکنولوژيکی پيشرفته است و ديگری خطر خرابی و ويرانی سيستماتيک و شتاب يابنده اوضاع و شرايط طبيعی زندگی بر روی کره زمين می باشد. مشکل اساسی اين است که بشريت به اجبار به درون سيستمی کشانده می شود که در برابر او انتخابی بجز اين دو مورد وجود ندارد: يا اينکه وضعيت موجود جهان تغيير پيدا کند، و يا نوع بشر خطر و ريسک واقعی انقراض خود را بپذيرد. احتياج نيست که همه دانشمند و يا متخصص رياضيات باشند تا متوجه شوند که چه اتفاقی در حال وقوع است، بلکه تنها به يک محاسبه ساده احتياج هست که کودکان دبستانی هم بسادگی قادر به اينگونه محاسبات هستند.

مردم روز بروز بيشتر غير قابل کنترل و مهار نشدنی می گردند، سرکوب، شکنجه، ناپديدشدن ها يا کشتارهای عظيم و گروهی از آنان قادر نخواهد بود که آنان را متوقف نمايد .
و البته اين تنها مردم گرسنه کشورهای جهان سوم نخواهند بود که برای بقای خود و فرزندان خود دست به تقلا، شورش و نزاع خواهند زد، بلکه انسانهای باوجدان جهان غنی، کارگران يدی و فکری هم به مبارزه بر خواهند خاست.
بحران های اجتناب ناپذير سيستم، دير يا زود متفکرين، رهبران و سازمانهای سياسی و اجتماعی از هر گروهی را بوجود خواهد آورد تا با منتهای تلاش و کوشش خود مانع انقراض نسل بشر شوند. همه ی آبها سرانجام در يک مسير مشترک طی طريق خواهند کرد و بر سر راه خود همه ی موانع و سد های دست و پاگير را از بين خواهند برد.

حال اجازه دهيد، افکاری را رشد و نمو دهيم که برای آن احتياج به ساخت و توليد همه ی آن سلاحهايی که اين تمدن وحشی و بربر به ارمغان آورده است، نداشته باشيم.
اجازه دهيد، افکاری را رشد و نمو دهيم که ويرانی و انهدام جبران ناپذير مسکن طبيعی مان؛ " زمين" را مانع شويم.
در اينجا سوالی نمودار می شود: آيا خيلی دير نيست؟ من بسيار خوش بين هستم، می گويم خير، و اجازه دهيد که اميد خود را با ديگرانی هم که معتقدند جهانی ديگر ممکن است، تقسيم نمايم.



[+/-] show/hide this post

۳۰.۳.۸۳

متن نامه فيدل كاسترو به...

متن نامه فيدل كاسترو به...

خانم الميرا مرادي ترجمه اي از متن نامه فيدل كاسترو به كنفرانس سالانه سازمان بين المللي تجارت و توسعه در اخبار روز تاريخ نوزده ژوئن قرار داده. من با اجازه ايشان در اينجا نيز اين ترجمه رو ميذارم.

شنبه ٣٠ خرداد ١٣٨٣ – ١۹ ژوئن ٢٠٠۴

هاوانا 13 جون 2004
" کنفرانس سازمان ملل متحد در مورد تجارت و توسعه" UNCTAD (1) ، سازمانی که 40 سال پيش بنيانگذاری شد، با اهداف يک سازمان آزاديخواه و تلاشگر در جهت خدمت به بشريت بوسيله کشورهای در حال توسعه در سازمان ملل متحد بوجود آمد، تا از طريق تجارت جهانی بر پايه انصاف و منطق، ابزاری باشد جهت خدمت در راه پيشرفت و توسعه. دنيائی از اميد و آرزوها همراه با افکار و ايده های خام و تجربه نشده موجود بود که همگی آن تلاشگران از وظايف و ملزومات آن باخبر بودند و آماده بودند تا مشترکا هدفی را پيش برند.
رائول پربيش مروج اصلی اين تفکر بود. او پديده نابرابری را بزرگترين منشا دردآور بازدارندگی توسعه اقتصادی مردم جهان سوم می دانست. نظريات او سهم بزرگی در فرهنگ اقتصادی دوران ما دارا می باشد. بدليل همين کيفيت و چگونگی، او بعنوان اولين دبير آژانس تجارت و توسعه سازمان ملل متحد انتخاب شد.
امروزه، تازيانه بيرحمانه ای که نابرابری ارزش ها و معيارها بر اندام جامعه انسانی وارد می کند، بندرت در کنفرانس ها و سخنرانی ها مورد بحث و بررسی قرار می گيرد.
تجارت بين المللی ابزاری برای توسعه کشورهای فقير نگشت، زيرا آنگونه که شاهديم، اکثريت مردم اين کشورها بشکل باور نکردنی در فقر شديد بسر می برند.
برای 86 کشور از اين دست، تجارت مواد اوليه بيش از نيمی از منابع صادراتی آنان بشمار ميرود، در حاليکه ارزش کالاهايی از اين دست در حال حاضر (بغير از نفت) کمتر از يک سوم زمانی است که اين سازمان جهانی در 40 سال پيش شروع بکار نمود.
گرچه بسياری از اوقات ارقام و آمار تکراری و کسالت آور بنظر ميرسند، اما در حقيقت بکارگيری زبانی چنين فصيح و روان غير قابل تعويض با هر زبان ديگر است :
- %85 جمعيت جهان در کشورهای فقير زندگی می کنند، اما سهم آنان از تجارت جهانی فقط %25 است.
- بدهی خارجی اين کشورها در سال 1964 يعنی سالی که اين آژانس بين المللی شروع بکار کرد، نزديک به 50 ميليارد دلار بوده، در حاليکه امروزه 2.6 تريليون دلار می باشد.
- مابين سالهای 1982 و 2003 يعنی ظرف 21 سال جهان فقير 5.4 تريليون دلار فقط بابت خدمات (بهره و غيره) بدهی های خارجی پرداخته است و اين به آن معنی است که جمع مبالغی که به کشورهای ثروتمند پرداخت شده است، بيش از دو برابر اصل بدهی بوده است.

به کشورهای فقير قول مساعدت برای توسعه و همچنين کاهش اختلاف بين فقير و غنی داده شده بود ، حتی به آنان قول داده شده بود که % 0.7 توليد ناخالص ملی (GDP) کشورهای غنی و رشد يافته به آنها خواهد رسيد، رقمی که اگر تحقق پيدا می کرد امروزه بالغ بر 175 ميليارد دلار می شد. (اين درصد کمک بر اساس قراردادهای تجارت جهانی است که در صورت باز گذاشتن درهای کشورهای در حال توسعه بروی صادرات کالا ها از کشورهای ثروتمند، می بايستی به کشورهای در حال رشد تعلق گيرد – م)
آنچه که کشورهای جهان سوم بعنوان کمک رسمی در سال 2003 دريافت کردند، تنها مبلغی حدود 54 ميليارد دلار بوده است. همان سال، کشورهای فقير به کشورهای غنی مبلغی بالغ بر 436 ميليارد دلار تنها بعنوان سرويس بدهی های خود پرداخت کردند و البته ثروتمندترين آنها يعنی ايالات متحده آمريکا، به جای %0.7 تنها % 0.1 از GDP خود را بعنوان کمک تخصيص داد. و اين يکی از آن اقلام درشت و هنگفتی است که عليرغم قراردادهای تجارت جهانی عملا به کشورهای فقير پرداخت نمی شود و اين يکی از مواردی است که نمايانگر تجارت در چهارچوب نابرابری است.
بعلاوه، کشورهای ثروتمند هر ساله مبلغی بالغ بر 300 ميليارد دلار بودجه جهت سوبسيد صنايع و کالاهای داخلی خود خرج می نمايند تا مانع از دسترسی کشورهای فقير به بازارهای کشورهای غنی شوند.
بعبارت ديگر، اين غير ممکن است که ميزان ضرری را که با اين شيوه های تجارت به کشورهای فقير وارد می شود، و بخصوص از ميان جاده های مارپيچ و پر دست اندازWTO و موافقتنامه های تجارت آزاد، که به کشورهای فقير تحميل می شوند و از سوی ديگر کشورهای غنی به نوبه خود با تکنولوژی پيشرفته و تقريبا با برتری مطلق و انحصاری در صنايع پيشرفته ای همچون کامپيوتر و الکترونيک، و با منابع گزاف و بيکران مالی که در خدمت دارند، کشورهای فقير را ناتوان از هرگونه رقابت می سازند.
از ديگر اشکال چپاولگری و غارتی که می شود به اين موارد اضافه کرد، يکی هم استثمار عظيم نيروی کار ارزان در کارخانجاتی است که با سرعت نور می آيند و می روند؛ سفته بازی بر مبنای ميليارد دلار در روز؛ تجارت اسلحه؛ تصرف اموال و کالاهايی که ميراث ملی فرهنگی کشورها محسوب می شوند؛ تهاجم فرهنگی و ساير اعمالی که در ارتباط با دزدی و غارت می باشد که فهرست کردن همه ی آن اعمال در اينجا غير ممکن است.
کتابهای کلاسيک اقتصاد انتقال بيرحمانه منابع مالی از کشورهای فقير به کشورهای غنی را نشان نمی دهند، و تا بحال در اين مورد بررسی و مطالعه ای هم نشده است، حرکت سرمايه از نظر شکل دادن به نظم کنونی جهان اهميت دارد. پول و ثروت براحتی به ايالات متحده آمريکا انتقال داده می شود تا به اصطلاح از ناپايداری مالی و خطرات و ريسک های جنون آميز که بوسيله همان نظم اقتصادی سرمايه داری بوجود آمده است، در امان بمانند. بدون اين هدايا که ديگر کشورهای دنيا و عمدتا کشورهای فقير به آمريکا اعطا می کنند، برای دولت آمريکا تاب آوردن در مقابل هزينه ها و کسری موازنه پرداخت ها که در سال 2004 مبلغی در حدود يک تريليون دلار بوده است، غير ممکن خواهد بود.
آيا کسی قادر است که پی آمدهای شومی که بر انسان و اجتماع به تبع اقتصاد جهانی شده نئوليبرال، روا داشته شده، انکار نمايد ؟
- اگر 25 سال پيش 500 ميليون نفر از مردم جهان در گرسنگی بسر می بردند، امروز اين رقم بالغ بر 800 ميليون نفر می باشد.
- در کشورهای فقير 150 ميليون کودک زير وزن طبيعی متولد می شوند و اين چيزی است که ميزان خطر مرگ و در صورت زنده ماندن خطر نقص قوای ذهنی و فکری و همچنين نقص فيزيکی را ميان اين نوزادان افزايش می دهد.
- 325 ميليون کودک اصولا به مدرسه نمی روند.
- نرخ مرگ ومير نوزادان زير يکسال، 12 مرتبه بيشتر از کشورهای ثروتمند می باشد.
- 33000 کودک در کشورهای جهان سوم، هر روزه از بيماری های قابل علاج و درمان پذير می ميرند.
- دو ميليون دختر در اين کشورها در اثر فشار به فحشا رانده می شوند.
- %85 از مردم جهان ساکن کشورهای فقير هستند، ولی سهم آنها از مصرف انرژی مورد استفاده در دنيا فقط %30، مصرف فلزات %25، و مصرف چوب و الوار % 15 است.
- ميليارد ميليارد انسان زير خط مطلق بيسوادی و يا کم سوادی در جهان قرار دارند.

حال چگونه است که رهبران کشورهای امپرياليستی و آنانی که در چپاول گری جهان مشارکت دارند، صحبت از واژه هايی چون "آزادی"، "دمکراسي" و "حقوق بشر" در اين جهان بغايت استثمار شده، می نمايند؟
يک جنايت و نسل کشی دائمی و هميشگی عليه بشريت در حال تکوين است. تعداد کودکان و مادران، پيران و جوانان و ميان سالان که در اثر فقدان مواد غذائی و امکانات پزشگی هر ساله می ميرند، درست به تعداد انسانهايی است که در دو جنگ اول و دوم جهانی کشته شدند. هر روز و هر ساعت اين اتفاق می افتد، در حاليکه هيچکدام از آن رهبران کبير کشورهای پيشرفته و ثروتمند درباره آن کلمه ای بر زبان نمی آورند.
آيا اين وضعيت می تواند برای هميشه ادامه پيدا کند؟ مطلقا خير، و قطعا بدلايل منصفانه.
بعد از دهها هزار سال، جمعيت انسانی (که تقريبا بشکل غير منتظره در 45 سال گذشته بيش از دوبرابر شده است) به مرز 6350 ميليون نفر رسيده است که برای اين جمعيت می بايستی غذا، سرپناه، پوشاک و تحصيلات فراهم گردد. اين رقم بدون شک افزايش يافته و به 10 ميليارد نفر در 50 سال آينده خواهد رسيد. همه ی ذخاير کشف شده تاکنون و آنهايی هم که بزودی کشف خواهند شد، يعنی همان ذخاير نفتی که برای کره زمين 300 ميليون سال طول کشيد تا آنرا بسازد، تا آنزمان ديگر وجود نخواهد داشت . علاوه بر آن در نتيجه استفاده اين سوخت ها، بقايای آنها تبديل به گازها و مواد زائد می گردند که همراه با بقيه مواد آلوده کننده شيميائی به ميان آتمسفر، آبها و خاک رها خواهند گشت.
جامعه توسعه يافته سرمايه داری بشکل اجتناب ناپذيری بسوی سيستم امپرياليستی که امروزه سيستم غالب می باشد، رشد کرده و به مرحله ای از بی منطقی ظالمانه، اقتصاد جهانی غير منصفانه و نظم نئوليبرالی که غير قابل تحمل است، رسيده است. گروههای زيادی از مردم بر عليه آن علم طغيان بر خواهند افراشت. در حقيقت، آنها هم اينک شروع به تمرد کرده اند. بسيار ابلهانه خواهد بود که اين شورش و طغيان را کار احزاب، نظريه پردازها يا خرابکاران، و عوامل و کارگزاران بی ثبات کردن از کوبا و ونزوئلا ناميد.
سير تدريجی سرمايه، سبب پيدايش جوامع مصرفی شده است، روند اجتناب ناپذيری که در بطن ساختار نظام و قواعدی که سيستم را اداره می کند، موجود است. در اين جوامع، گرايش به مصرف و اسراف کاری، افکار گروه بزرگی از مردم اين کشورها را مسموم کرده است که در نتيجه آن جامعه در انبوهی از بی اطلاعی سياسی و اقتصادی گرفتار آمده و بوسيله تبليغات تجاری و جنجال های تبليغی – سياسی و از طريق رسانه هايی که شگفت آورترين شيوه های علمی را در اين زمينه بکار می برند، خوراک داده می شوند.
وضع موجود در کشورهای ثروتمند و پر قدرت همراه با اصول سياسی و نظام اخلاقی حاکم آنچنان فضای پيچيده و بغرنجی را سبب ميشود، که بويژه برای رشد و ترقی رهبرانی آگاه و مسئول، بهيچ وجه مناسب نمی باشد، چرا که اين رهبران معلول روند حاکم بر جامعه هستند. آيا اين رهبران قادر خواهند بود که موقعيت های پيچيده سياسی و در حال افزايش جهان امروز را با مسئوليت کامل کنترل کنند؟
بزودی 60 سال از روزی که اولين بمب اتمی بر هيروشيما افکنده شد، خواهد گذشت. و خبر تاسف آور در اين مورد اين است که، هم اکنون بيش از دهها هزار سلاح اتمی در دنيا وجود دارد، که بسيار دقيق تر و قويتر از اولين بمب اتمی جهان می باشند و اين سلاح ها می روند که نه تنها بيشتر و بيشتر توليد شده، بلکه کامل تر و کشنده تر هم بشوند. حتی برنامه ای برای ساخت پايگاههای موشک های اتمی در فضا در دست انجام است. هم چنين برنامه های بيشتری برای ساخت و توليد سيستم های هر چه پيشرفته تر و کشنده تر در حال اجراست.
برای نخستين بار در تاريخ، انسان ظرفيت های تکنيکی گسترده ای جهت انهدام خود آفريده است، گر چه قادر نبوده است که حداقل تضمينات جهت سلامت و امنيت و انسجام هر کشوری را بر پايه مناسبات برابر ارائه دهد.
تئوريسين ها و نظريه پردازهای جهان سرمايه داری مفصلا در مورد موارد کاربرد سلاح های پيشرفته که در گوشه وکنار دنيا بکار ميروند دست به توجيهات می زنند که به اين ترتيب عملکرد بربريت وحشيگرانه ی نازی های هيتلری در مقابل آن رنگ می بازد.
روش های مبتنی بر ساديسم و شکنجه را که يادآور تصاوير هولناک مشابه در سالهای پايانی جنگ دوم جهانی است را در اين روزگار همچنان شاهد هستيم.

حيثيت و اعتبار سازمان ملل متحد در تمامی شالوده و بنيان اش بشدت متزلزل و تحليل رفته است. سازمان ملل متحد هم اينک از همه معيارهای اصولی و دمکراتيک خود بسيار دور گشته است. اين نهاد جهانی به مانند ابزاری در دستان ابرقدرت و متحدين اش بدل شده است که تنها قادر است ماجراجوئی های جنگی انان را پوشش دهد و بر جنايت عليه مقدس ترين و محترم ترين حقوق انسانها سرپوش گذارد.

اينها نه وهم و خيال هستند و نه تصورات و پندارهای ساده انگارانه. اين حقيقت عريانی است که در طی نيم قرن گذشته، دو خطر مرگبار، زيست و بقای نوع بشر را شديدا مورد تهديد قرار داده است: يک خطر ناشی از سلاحهای تکنولوژيکی پيشرفته است و ديگری خطر خرابی و ويرانی سيستماتيک و شتاب يابنده اوضاع و شرايط طبيعی زندگی بر روی کره زمين می باشد. مشکل اساسی اين است که بشريت به اجبار به درون سيستمی کشانده می شود که در برابر او انتخابی بجز اين دو مورد وجود ندارد: يا اينکه وضعيت موجود جهان تغيير پيدا کند، و يا نوع بشر خطر و ريسک واقعی انقراض خود را بپذيرد. احتياج نيست که همه دانشمند و يا متخصص رياضيات باشند تا متوجه شوند که چه اتفاقی در حال وقوع است، بلکه تنها به يک محاسبه ساده احتياج هست که کودکان دبستانی هم بسادگی قادر به اينگونه محاسبات هستند.

مردم روز بروز بيشتر غير قابل کنترل و مهار نشدنی می گردند، سرکوب، شکنجه، ناپديدشدن ها يا کشتارهای عظيم و گروهی از آنان قادر نخواهد بود که آنان را متوقف نمايد .
و البته اين تنها مردم گرسنه کشورهای جهان سوم نخواهند بود که برای بقای خود و فرزندان خود دست به تقلا، شورش و نزاع خواهند زد، بلکه انسانهای باوجدان جهان غنی، کارگران يدی و فکری هم به مبارزه بر خواهند خاست.
بحران های اجتناب ناپذير سيستم، دير يا زود متفکرين، رهبران و سازمانهای سياسی و اجتماعی از هر گروهی را بوجود خواهد آورد تا با منتهای تلاش و کوشش خود مانع انقراض نسل بشر شوند. همه ی آبها سرانجام در يک مسير مشترک طی طريق خواهند کرد و بر سر راه خود همه ی موانع و سد های دست و پاگير را از بين خواهند برد.

حال اجازه دهيد، افکاری را رشد و نمو دهيم که برای آن احتياج به ساخت و توليد همه ی آن سلاحهايی که اين تمدن وحشی و بربر به ارمغان آورده است، نداشته باشيم.
اجازه دهيد، افکاری را رشد و نمو دهيم که ويرانی و انهدام جبران ناپذير مسکن طبيعی مان؛ " زمين" را مانع شويم.
در اينجا سوالی نمودار می شود: آيا خيلی دير نيست؟ من بسيار خوش بين هستم، می گويم خير، و اجازه دهيد که اميد خود را با ديگرانی هم که معتقدند جهانی ديگر ممکن است، تقسيم نمايم.


چرا سوسياليسم؟ مطلب زير رو از اخبار روز برداشتم. انسانهائي همچون انيشتين بيش از اينكه در محدوده فردي و شخصي قابل ارزيابي باشند، بمثابه افرادي هستند كه بهرحال بخشي از موجوديت زمين محسوب مي شوند. آنچه از تفكر و انديشه وي مطرح ميشود، نشانه اي ميتواند باشد از انسانهائي كه خود را بخشي از يگانه گي بشريت مي دانستند و نسبت به هر نمودي از نابساماني در رفتار و شيوه هاي زندگي و ناملايماتي كه در زندگي سايرين مي ديد، طبعاً بمثابه انساني مسئول به كنه مسئله فكر مي كرد و نسبت به راه هائي براي حل آن طرحي يا پيشنهادي مطرح ميكرد. با هم مطلب زير را مي خوانيم كه توسط آقاي مهرداد ترجمه شده. اين مطلب را از اخبار امروز به تاريخ پانزده ژوئن برداشته ام.
چــرا سوســياليـــسم؟

آلبرت انشتين (Albert Einstein)- برگردان: مهرداد


دوشنبه ٢۵ خرداد ١٣٨٣ – ١۴ ژوئن ٢٠٠۴

پل سوييزی اقتصاددان ماركسيست و هابرمان فعال جنبش كارگري، انتشار مجله ماهانه مانثلی ريويو ( Monthly Review) را در سال 1949 به هدف پر كردن خلا موجود و طرح مباحث سوسياليستی آغاز كردند. انتشار اين مجله وزين سوسياليستی مصادف بود با سالهای اول دوران پس از جنگ جهانی اول و اوجگيری جنگ سرد. انشتين با تحرير نوشته حاضر به استقبال انتشار مانثلی ريويو ميرود. وی در اين نوشته، ريشه بحران اجتماعی آن سالها را در چگونگی رابطه فرد و اجتماع جستجو ميكند و منشا بی عدالتيها را در سيستم اقتصادی سرمايه داري. و چنين نتيجه ميگيرد كه برای از بين بردن سيمای زشت سيستم اقتصادی سرمايه داری تنها يك راه وجود دارد و آن هم پايه ريزی سيستم اقتصاد سوسياليستی همراه با سيستم آموزشی با اهداف اجتماعی و سوسياليستی ميباشد.
مانثلی ريويو ( Monthly Review)
می 2004

آيا كسی كه متخصص علم اقتصاد و جامعه شناسی نباشد ميتواند در رابطه با سوسياليسم اظهار نظر كند؟ من به دلايل مختلف به اين سؤال جواب مثبت ميدهم.

بگذاريد اول، سؤال را از منظر علمی مورد بررسی قرار دهيم. ممكن است چنين به نظر آيد كه به لحاظ اصول شناسی بين علم نجوم و علم اقتصاد تفاوتهای بنيادين وجود ندارد. دانشمندان هر دو حوزه علمی تلاششان بر اين است تا در جهت هر چه روشنتر شدن رابطه بين پديده های معين به قوانين قابل پذيرش دست يابند. اما در واقعيت اين تفاوتهای اصولی وجود دارند. و اين به نوبه خود، دستيابی به قوانين اصولی حوزه اقتصاد را مشكل ميسازد. پديده های اقتصادی تحت تاثيرعوامل زيادی قرار ميگيرند كه ارزيابی آنها را مشكل می سازند. علاوه بر اين، تجربه كسب شده از آغاز تاريخ متمدن بشری به مقدار زيادی تحت تاثير عللی كه به هيچ وجه اقتصادی نيستند قرار گرفته است. به عنوان مثال، بيشتر دولتها در طول تاريخ موجوديت و هويت خود را به شيوه غلبه بر ديگران بدست آورده اند. پيروز شده گان هم از لحاظ قانونی و هم از لحاظ اقتصادی طبقه ممتاز را تشكيل ميدادند. مالكيت زمين را در انحصار خود ميگرفتند و هرم قدرت كليسايی را با گماردن كشيشان مورد اعتماد خود تشكيل ميدادند. كشيشها با در اختيار داشتن سيستم آموزشي، جامعه طبقاتی را بطور دايمی نهادينه كردند و چنان سيستم ارزشی ايجاد كردند كه رفتار اجتمايی مردم پس از آن، تا اندازه زيادی ناخودآگاه، در مسير رفتار اجتماعی تعريف شده از سوی كليسا هدايت ميشد.

به لحاظ تاريخي، ما در هيچ كجا نتوانسته ايم از آن مرحله ای كه تورستن وبلن (Turestein Veblen) آنرا «مرحله غارتگر» رشد انسانی ناميده است گذر كنيم. واقعيتهای اقتصادی كنونی به آن مرحله متعلقند و حتی قوانين برگرفته شده از اين واقعيتها در مراحل ديگر امكان كاربردی ندارند. از آنجاييكه هدف سوسياليسم دقيقا غلبه بر «مرحله غارتگر» و گذار از اين مرحله رشد انسانی است، علم اقتصاد در موقعيت كنونی خود ميتواند تا حدودی جامعه سوسياليستی آينده را تصوير كند.

دوما، سوسياليسم به سوی هدف اجتماعي-اخلاقی سمتگيری كرده است. علم نميتواند اهداف ايجاد كند، حتی نميتواند اهداف را به انسانها القا كند. علم حداكثر ميتواند ابزاری را در اختيار انسان قرار دهد كه به وسيله آن بتواند به اهداف معين برسد. اما اهداف خود به وسيله افراد، با ايده آلهای اخلاقی والا خلق ميشوند – اگر اين اهداف در نطفه خفه نشوند و قوی بمانند – به وسيله انسانهای بيشماری كه تا حدودی نا خودآگاه تكامل تدريجی جامعه را امكانپذير ميسازند پذيرفته ميشوند.

به اين دلايل، وقتی پای معظلات بشری به ميان می آيد بايد مراقب بود كه اغراق گويی نشود و نبايد فرض بر اين گذاشته شود كه فقط نخبه ها حق ابراز نظر در مورد مسايل تاثيرگذار بر ساختار جامعه دارند.

بسياری ادعا كرده اند كه جامعه انسانی دوران بحرانی را از سر ميگذراند و ثبات آن بشدت آسيب ديده است. اين ادعاها در شرايطی ابراز ميشوند كه افراد نسبت به گروهی كه به آن تعلق دارند - چه كوچك و چه بزرگ - بی تفاوت باشند و يا حتی برخورد خصمانه داشته باشند. برای روشن كردن قضيه، بگذاريد مثالی را كه خودم شخصا تجربه كرده ام بياورم. اخيرا ضمن صحبت با فردی روشنفكر و خوش مشرب از خطر وقوع جنگی ديگر ابراز نگرانی كردم و گفتم كه به نظر من اين جنگ بشريت را بطور جدی تهديد ميكند و تاكيد كردم كه تنها يك سازمان فرامليتی ميتواند در مقابل چنبن خطری امنيت جامعه جهانی را تضمين كند. ايشان بيدرنگ با خونسردی و آرام به من گفت « چرا تو عميقا مخالف نابودی نوع بشر هستي؟»

مطمينم كه حداقل در يك اخير هيچكس چنين جمله ای را به راحتی بيان نكرده است. اين جمله از آن كسی است كه تلاش كرده است از پوچی درون خويش رهايی يابد اما مايوس شده است. چنين روحيه ای بيان كننده انزوا و در خود فرو رفتن است كه اين روزها بسياری به آن مبتلا هستند. علت چيست؟ راه برون رفتی وجود دارد؟

طرح چنين سوالهايی آسان، اما پاسخ مستدل دادن به آنها بسيار مشكل است. برای پاسخ دادن به سؤالات مطرح شده من بايد حداكثر سعی خود را بكنم، هر چند كه كاملا متوجه هستم كه احساس و تلاش ما اغلب متناقض و مبهم هستند و نميتوان آنها را به آسانی فرموله كرد.

انسان بطور همزمان موجودی فردگرا و اجتماعی است. به عنوان موجودی فردگرا سعی ميكند در جهت ارضای تمايلات شخصی و تقويت تواناييهای ذاتی خود و نزديكان خود تلاش كند، به عنوان موجودی اجتماعي، سعی ميكند نظر و محبت ديگران را جلب كند، شريك غم ودرد ديگران باشد و در بهبود شرايط زندگی آنها مؤثر باشد. همين گرايشهای متفاوت و اكثرا متضاد شخصيت فرد را شكل ميدهند. نسبت معينی از اين گرايشها مشخص ميكند كه آيا فرد ميتواند به تعادل درونی برسد و يا ميتواند در بهبودی اجتماع سهمی داشته باشد يا نه. كاملا محتمل است كه غالب بودن نسبی يكی از اين دو نيروی محركه در كليت ذاتی باشد. اما شخصيتی كه نهايتا شكل ميگيرد به مقدار بسيار زيادی تابع بافت جامه ای كه انسان در آن رشد می يابد، فرهنگ جاری جامعه و ارزشگذاری جامعه به رفتارهای خاص انسان می باشد. برای فرد، مفهوم انتزاعی «جامعه» به معنی مجموعه روابط مستقيم و غير مستفيم وی با افراد معاصر خود و همچنين نسلهای قبل از خود است. فرد قادر است به تنهايی فكر كند، حس كند، تلاش و كار كند، اما وجود فيزيكي، عقلی و احساسی وی آنچنان وابسته به جامعه است كه فكر كردن به وی و يا شناخت وی در خارج ازچارچوب جامعه امكان ناپذير است. اين «جامعه» است كه خوراك، لباس، سرپناه، ابزار كار، زبان، چارچوب فكري، و اغلب مضامين فكری را برای فرد تامين ميكند؛ زندگی وی به خاطر تلاش و دستاوردهای ميليونها زنده و مرده كه كلمه «جامعه» را ميسازند امكان پذير ميشود.

بنابر اين، وابستگی فرد به جامعه يك واقعيت طبيعی است كه نميتوان آنرا از بين برد - درست مثل مورچه ها و زنبورهای عسل – هر چند كه تمامی پروسه زندگی مورچه ها و زنبورهای عسل تا جزيی ترين مؤلفه ها به وسيله غرايض طبيعی و جزمی مشخص شده است، اما الگوی زندگی اجتماعی و روابط انسانها متنوع و قابل تغيير هستند. توانايی و خلاقيت انسان در نوآوری و وجود ارتباطات جديد پيشرفتهايی را باعث شده است كه به وسيله نيازهای بيولوژيكی ديكته نشده اند. اين پيشرفتها در قالب سنتها، نهادها و سازمانها؛ فرهنگ و مطبوعات؛ دستاوردهای علمی و مهندسي؛ و هنر متجلی ميشوند. چنين نتيجه گيری ميشود كه فرد ميتواند به نوعی زندگی خود را به وسيله رفتار خود تحت تاثير قرار دهد و در اين پروسه، خواستن و آگاهانه فكر كردن نقش ايفا ميكنند.

انسان از بدو تولد بطور ذاتی دارای يك ساختار بيولوژيكی غير قابل تغيير ميباشد كه اين ساختار شامل انگيزه های طبيعی تعريف كننده گونه های متفاوت بشری است. علاوه بر اين، در طول زندگي، هويت فرهنگی وی با تاثيرپذيری از جامعه شكل ميگيرد. هويت فرهنگی در گذر زمان قابل تغيير است و به نسبت بسيار زيادی رابطه انسان و جامعه را معين ميكند. علم انسان شناسی مدرن با پژوهش در فرهنگهای گذشته و مقايسه آنها ثابت كرده است كه رفتار اجتماعی انسانها به نسبت بسيار زيادی تابع الگوهای فرهنگی وتشكيلاتی غالب در جامعه است. به همين علت انگيزه كسانی كه در راه بهبودی زندگی انسان تلاش ميكنند اين است كه انسانها به دليل ساختار بيولوژيكی خود محكوم نشده اند كه همديگر را نابود كنند و يا اينكه سرنوشت بيرحم و محتومی در انتظار آنها باشد.

اگر از خود بپرسيم چگونه ساختار جامعه و رفتار فرهنگی تغيير يابند تا زندگی بشر به حداكثر ممكن رضايتبخش گردد، بايد به اين واقعيت آگاه باشيم كه شرايط معينی وجود دارند كه اصلاح آنها از عهده ما خارج است. همانطور كه قبلا هم اشاره شد، طبيعت بيولوژيكی انسان، در عمل قابل تغيير نيست. علاوه بر اين، در چند قرن اخير پيشرفتهای آماری و تكنولوژيكی شرايط غير قابل تغييری را ايجاد كرده اند. در دنيای نسبتا پر جمعيت امروز و نقش بی بديل كالاها در ادامه زندگي، به يك لشكر عظيم نيروی كار و سيستم متمركز كارآ نياز است. زمان آنكه افراد و يا گروهای كوچك ميتوانستند خودكفا باشند به سر رسيده است. اغراق آميز نيست اگر گفته شود كه بشر اكنون در حال استقرار يك جامعه جهانی توليد و مصرف ميباشد.

بنا بر آنچه كه گفته شد ميتوان ريشه بحران كنونی را در چگونگی رابطه فرد و جامعه جستجو كرد. فرد بيش از هر زمانی به وابستگی خود به جامعه اگاه شده است. اما نه تنها اين وابستگی را يك رابطه مفيد، ارگانيك و حامی خود نميبيند بلكه آنرا تهديدی برای آزاديهای طبيعی و يا حتی منافع اقتصادی خود ميبيند. علاوه بر اين، حس خود محوری وی تقويت، و حس جامعه گرايانه اش كه بطور طبيعی هم ضعيفتر هست، بشدت تضعيف ميشود. همه انسانها، صرفنظر از موقعيتشان در جامعه از اين روند رنج ميبرند. انسانها - زندانيان خود محوری خود - احساس عدم امنيت، تنهايی و محروم بودن از لذتهای زندگی ميكنند. انسان، اگر خود را وقف جامعه انسانی كند ميتواند به زندگی هر چند كوتاه خود معنی ببخشد.

به نظر من منشا همه بديها، هرج و مرج موجود در سيستم اقتصادی جامعه سرمايه داری امروز است. ما در مقابل خود يك جامعه توليدی را نظاره گريم كه اعضای آن بطور سيری ناپذيری در تلاش محروم كردن يكديگر از ثمره كار جمعی – نه از طريق زور، بلكه از طريق قوانين جاری - هستند. به اين ترتيب، مهم است كه دريابيم كه ابزار توليد مورد نياز برای توليد كالاهای مصرفی و همچنين كالاهای مازاد در مالكيت خصوصی افراد قرار دارند.

در بحث جاری من «كارگران» را كسانی مينامم كه در مالكيت ابزار توليد شريك نيستند – هر چند كه اين تعريف با مفهوم مرسوم معادل نيست. مالك ابزار توليد در موقعيتی است كه ميتواند نيروی كار كارگر را بخرد. كارگر، با بكارگيری ابزار توليد، كالاهای جديد توليد ميكند كه در مالكيت سرمايه دار قرار ميگيرد. نكته اصلی رابطه بين ارزش واقعی كالايی است كه كارگر توليد ميكند و ارزش واقعی مزدی كه دريافت ميكند. مزد دريافتی كارگر نه با ارزش واقعی كالايی كه توليد ميكند بلكه با حداقل نياز وی برای ادامه زندگی و ميزان نيروی كار در جستجوی كار تعيين ميشود. مهم اينست كه بدانيم كه حتی در تيوری هم مزد دريافتی كارگر با ارزش كالای توليد شده تعيين نميشود.

بعلت رقابت بين سرمايه داران، پيشرفت تكنولوژی وافزايش روزافزون اردوی نيروی كار در جهت توليد انبوه با هزينه بسيار كمتر، سرمايه خصوصی در اختيار تعداد محدودی قرار ميگيرد. در نتيجه پيشرفت تكنولوژی چنان اليگارشی سرمايه خصوصی ايجاد ميشود كه قدرت فوق العاده آن حتی توسط دمكراتيك ترين جامعه هم قابل كنترل نيست. و اين يك حقيقت محض است، چونكه اعضای نهادهای قانونگذاری توسط احزاب سياسی انتخاب ميشوند، كه به نوبه خود عمدتا توسط سرمايه داران خصوصی حمايت مالی ميشوند و تحت تاثير قرار ميگيرند. اين امر باعث ميشود كه انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان از هم فاصله بگيرند. در نتيجه نمايندگان مردم در حقيقت از منافع اقشار محروم جامعه بطور مؤثر دفاع نميكنند. علاوه بر اين،‌ در شرايط كنوني، مالكان ابزار توليد مستقيم و يا غير مستقيم منابع اصلی اطلاعات (مطبوعات، راديو، آموزش) را در كنترل دارند. بنا بر اين، برای يك شهروند بسيار مشكل و در حقيقت در بيشتر موارد كاملا غير ممكن ميشود كه از حقوق سياسی خود آگاهانه بهره بگيرد.

بنا بر اين، سيستم اقصادی مبتنی بر مالكيت خصوصی سرمايه با دو ويژگی مشخص ميشود: اول، ابزار توليد (سرمايه) در مالكيت سرمايه دار است؛ دوم، قرارداد كار بين كارگر و سرمايه دار آزادانه بسته ميشود. مسلما، هيچ جامعه سرمايه داری بطور ناب وجود ندارد. بايد در نظر داشت كه كارگران، طی مبارزات طولانی و پيگير سياسی خود موفق شده اند نوعی از «قرارداد كار آزاد» را برای اقشار معينی از خود تضمين كنند. اما در مجموع، سيستم اقتصادی امروز تفاوت چندانی با سرمايه داری خالص ندارد.

امر توليد به هدف سوداندوزی انجام ميگيرد نه به هدف تامين نيازهای جامعه. هيچ تضمينی وجود ندارد كه همه كسانی كه قادرند و مايلند كار كنند بتوانند شاغل شوند؛ تقريبا هميشه يك «لشكر عظيم بيكار» وجود دارد. كارگر هميشه در بيم از دست دادن شغل خود به سر ميبرد. از آنجاييكه كارگران بيكار و كارگران با دستمزد پايين نميتوانند يك بازار سودآوری را برای كالاهای توليدی ايجاد كنند، توليد كالاهای مصرفی محدود ميشود و پيامد آن فشار بيشتر بر دوش اقشار كم درآمد جامعه است. پيشرفت تكنولوژيكی غالبا به جای آسانتر كردن شرايط كار برای همه، باعث بيكاری روزافزون ميشود. انگيزه سوداندوزی و رقابت بين سرمايه داران، عامل بی ثباتی در انباشت و كاربرد سرمايه ميباشد كه خود جامعه را به سوی ركود شديد سوق ميدهد. رقابت لجام گسيخته باعث به هدر رفتن نيروی كار، و فلج كردن آگاهی اجتماعی افراد كه قبلا به ان اشاره شد ميشود.

فلج كردن آگاهی اجتماعی افراد را من مخرب ترين دستاورد سيستم سرمايه داری ميدانم. كليت سيستم آموزشی ما از اين سيمای زشت سرمايه داری رنج ميبرد. به دانش آموز نوعی اخلاق رقابتی اغراق آميز القا ميشود تا دانش اكتسابی خود را تنها برای موفقيت فردی خود در آينده مورد ستايش قرار دهد.

من متقاعد شده ام كه برای از بردن اين سيمای زشت سرمايه داری تنها يك راه وجود دارد، و آن استقراراقتصاد سوسياليستی همراه با يك سيستم آموزشی با اهداف اجتماعی و سوسياليستی ميباشد. در چنين سيستم اقتصادي، ابزار توليد در مالكيت جامعه است و به شيوه برنامه ريزی شده بكار گرفته ميشود. سيستم اقتصاد برنامه اي، توليد را بر اساس نياز جامعه تنظيم ميكند، كار را بين همه كسانی كه توانايی كار كردن را دارند تقسيم ميكند و معيشت همه مردان، زنان و كودكان را تضمين ميكند. آموزش فردي، علاوه بر اينكه شكوفايی استعدادهای ذاتی را تشويق ميكند، تلاش ميكند تا به جای تكريم و ستايش قدرت و موفقيت فردي، احساس مسؤليت نسبت به ديگر همنوعان در جامعه را ايجاد كند.

اما بايد به ياد داشته باشيم كه اقتصاد برنامه ای هنوز به معنی سوسياليسم نيست. اقتصاد برنامه ای به خودی خود ميتواند با استثمار كامل افراد همراه باشد. دستيابی به سوسياليسم مستلزم حل مسايل بغرنج سياسي-اقتصادی ميباشد: چگونه ممكن است در سيستم متمركز اقتصادي-سياسی از رشد بوروكراسی و عواقب مخرب آن جلوگيری كرد؟ چگونه ميتوان حقوق فردی را پاس داشت و دمكراسی را در مقابل بوروكراسی بيمه كرد؟

شفافيت بخشيدن به اهداف و مشكلات سوسياليسم در دوران گذار حايز اهميت بسيار بالايی است. در شرايطی كه، بحث آزاد در مورد معظلات جامعه بشری به تابويی تبديل شده است، من فكر ميكنم شروع كار اين مجله ميتواند خدمت قابل ملاحظه ای به افكار عمومی باشد

[+/-] show/hide this post

۲۶.۳.۸۳

چرا سوسياليسم؟

مطلب زير رو از اخبار روز برداشتم. انسانهائي همچون انيشتين بيش از اينكه در محدوده فردي و شخصي قابل ارزيابي باشند، بمثابه افرادي هستند كه بهرحال بخشي از موجوديت زمين محسوب مي شوند. آنچه از تفكر و انديشه وي مطرح ميشود، نشانه اي ميتواند باشد از انسانهائي كه خود را بخشي از يگانه گي بشريت مي دانستند و نسبت به هر نمودي از نابساماني در رفتار و شيوه هاي زندگي و ناملايماتي كه در زندگي سايرين مي ديد، طبعاً بمثابه انساني مسئول به كنه مسئله فكر مي كرد و نسبت به راه هائي براي حل آن طرحي يا پيشنهادي مطرح ميكرد. با هم مطلب زير را مي خوانيم كه توسط آقاي مهرداد ترجمه شده. اين مطلب را از اخبار امروز به تاريخ پانزده ژوئن برداشته ام.
چــرا سوســياليـــسم؟

آلبرت انشتين (Albert Einstein)- برگردان: مهرداد


دوشنبه ٢۵ خرداد ١٣٨٣ – ١۴ ژوئن ٢٠٠۴

پل سوييزی اقتصاددان ماركسيست و هابرمان فعال جنبش كارگري، انتشار مجله ماهانه مانثلی ريويو ( Monthly Review) را در سال 1949 به هدف پر كردن خلا موجود و طرح مباحث سوسياليستی آغاز كردند. انتشار اين مجله وزين سوسياليستی مصادف بود با سالهای اول دوران پس از جنگ جهانی اول و اوجگيری جنگ سرد. انشتين با تحرير نوشته حاضر به استقبال انتشار مانثلی ريويو ميرود. وی در اين نوشته، ريشه بحران اجتماعی آن سالها را در چگونگی رابطه فرد و اجتماع جستجو ميكند و منشا بی عدالتيها را در سيستم اقتصادی سرمايه داري. و چنين نتيجه ميگيرد كه برای از بين بردن سيمای زشت سيستم اقتصادی سرمايه داری تنها يك راه وجود دارد و آن هم پايه ريزی سيستم اقتصاد سوسياليستی همراه با سيستم آموزشی با اهداف اجتماعی و سوسياليستی ميباشد.
مانثلی ريويو ( Monthly Review)
می 2004

آيا كسی كه متخصص علم اقتصاد و جامعه شناسی نباشد ميتواند در رابطه با سوسياليسم اظهار نظر كند؟ من به دلايل مختلف به اين سؤال جواب مثبت ميدهم.

بگذاريد اول، سؤال را از منظر علمی مورد بررسی قرار دهيم. ممكن است چنين به نظر آيد كه به لحاظ اصول شناسی بين علم نجوم و علم اقتصاد تفاوتهای بنيادين وجود ندارد. دانشمندان هر دو حوزه علمی تلاششان بر اين است تا در جهت هر چه روشنتر شدن رابطه بين پديده های معين به قوانين قابل پذيرش دست يابند. اما در واقعيت اين تفاوتهای اصولی وجود دارند. و اين به نوبه خود، دستيابی به قوانين اصولی حوزه اقتصاد را مشكل ميسازد. پديده های اقتصادی تحت تاثيرعوامل زيادی قرار ميگيرند كه ارزيابی آنها را مشكل می سازند. علاوه بر اين، تجربه كسب شده از آغاز تاريخ متمدن بشری به مقدار زيادی تحت تاثير عللی كه به هيچ وجه اقتصادی نيستند قرار گرفته است. به عنوان مثال، بيشتر دولتها در طول تاريخ موجوديت و هويت خود را به شيوه غلبه بر ديگران بدست آورده اند. پيروز شده گان هم از لحاظ قانونی و هم از لحاظ اقتصادی طبقه ممتاز را تشكيل ميدادند. مالكيت زمين را در انحصار خود ميگرفتند و هرم قدرت كليسايی را با گماردن كشيشان مورد اعتماد خود تشكيل ميدادند. كشيشها با در اختيار داشتن سيستم آموزشي، جامعه طبقاتی را بطور دايمی نهادينه كردند و چنان سيستم ارزشی ايجاد كردند كه رفتار اجتمايی مردم پس از آن، تا اندازه زيادی ناخودآگاه، در مسير رفتار اجتماعی تعريف شده از سوی كليسا هدايت ميشد.

به لحاظ تاريخي، ما در هيچ كجا نتوانسته ايم از آن مرحله ای كه تورستن وبلن (Turestein Veblen) آنرا «مرحله غارتگر» رشد انسانی ناميده است گذر كنيم. واقعيتهای اقتصادی كنونی به آن مرحله متعلقند و حتی قوانين برگرفته شده از اين واقعيتها در مراحل ديگر امكان كاربردی ندارند. از آنجاييكه هدف سوسياليسم دقيقا غلبه بر «مرحله غارتگر» و گذار از اين مرحله رشد انسانی است، علم اقتصاد در موقعيت كنونی خود ميتواند تا حدودی جامعه سوسياليستی آينده را تصوير كند.

دوما، سوسياليسم به سوی هدف اجتماعي-اخلاقی سمتگيری كرده است. علم نميتواند اهداف ايجاد كند، حتی نميتواند اهداف را به انسانها القا كند. علم حداكثر ميتواند ابزاری را در اختيار انسان قرار دهد كه به وسيله آن بتواند به اهداف معين برسد. اما اهداف خود به وسيله افراد، با ايده آلهای اخلاقی والا خلق ميشوند – اگر اين اهداف در نطفه خفه نشوند و قوی بمانند – به وسيله انسانهای بيشماری كه تا حدودی نا خودآگاه تكامل تدريجی جامعه را امكانپذير ميسازند پذيرفته ميشوند.

به اين دلايل، وقتی پای معظلات بشری به ميان می آيد بايد مراقب بود كه اغراق گويی نشود و نبايد فرض بر اين گذاشته شود كه فقط نخبه ها حق ابراز نظر در مورد مسايل تاثيرگذار بر ساختار جامعه دارند.

بسياری ادعا كرده اند كه جامعه انسانی دوران بحرانی را از سر ميگذراند و ثبات آن بشدت آسيب ديده است. اين ادعاها در شرايطی ابراز ميشوند كه افراد نسبت به گروهی كه به آن تعلق دارند - چه كوچك و چه بزرگ - بی تفاوت باشند و يا حتی برخورد خصمانه داشته باشند. برای روشن كردن قضيه، بگذاريد مثالی را كه خودم شخصا تجربه كرده ام بياورم. اخيرا ضمن صحبت با فردی روشنفكر و خوش مشرب از خطر وقوع جنگی ديگر ابراز نگرانی كردم و گفتم كه به نظر من اين جنگ بشريت را بطور جدی تهديد ميكند و تاكيد كردم كه تنها يك سازمان فرامليتی ميتواند در مقابل چنبن خطری امنيت جامعه جهانی را تضمين كند. ايشان بيدرنگ با خونسردی و آرام به من گفت « چرا تو عميقا مخالف نابودی نوع بشر هستي؟»

مطمينم كه حداقل در يك اخير هيچكس چنين جمله ای را به راحتی بيان نكرده است. اين جمله از آن كسی است كه تلاش كرده است از پوچی درون خويش رهايی يابد اما مايوس شده است. چنين روحيه ای بيان كننده انزوا و در خود فرو رفتن است كه اين روزها بسياری به آن مبتلا هستند. علت چيست؟ راه برون رفتی وجود دارد؟

طرح چنين سوالهايی آسان، اما پاسخ مستدل دادن به آنها بسيار مشكل است. برای پاسخ دادن به سؤالات مطرح شده من بايد حداكثر سعی خود را بكنم، هر چند كه كاملا متوجه هستم كه احساس و تلاش ما اغلب متناقض و مبهم هستند و نميتوان آنها را به آسانی فرموله كرد.

انسان بطور همزمان موجودی فردگرا و اجتماعی است. به عنوان موجودی فردگرا سعی ميكند در جهت ارضای تمايلات شخصی و تقويت تواناييهای ذاتی خود و نزديكان خود تلاش كند، به عنوان موجودی اجتماعي، سعی ميكند نظر و محبت ديگران را جلب كند، شريك غم ودرد ديگران باشد و در بهبود شرايط زندگی آنها مؤثر باشد. همين گرايشهای متفاوت و اكثرا متضاد شخصيت فرد را شكل ميدهند. نسبت معينی از اين گرايشها مشخص ميكند كه آيا فرد ميتواند به تعادل درونی برسد و يا ميتواند در بهبودی اجتماع سهمی داشته باشد يا نه. كاملا محتمل است كه غالب بودن نسبی يكی از اين دو نيروی محركه در كليت ذاتی باشد. اما شخصيتی كه نهايتا شكل ميگيرد به مقدار بسيار زيادی تابع بافت جامه ای كه انسان در آن رشد می يابد، فرهنگ جاری جامعه و ارزشگذاری جامعه به رفتارهای خاص انسان می باشد. برای فرد، مفهوم انتزاعی «جامعه» به معنی مجموعه روابط مستقيم و غير مستفيم وی با افراد معاصر خود و همچنين نسلهای قبل از خود است. فرد قادر است به تنهايی فكر كند، حس كند، تلاش و كار كند، اما وجود فيزيكي، عقلی و احساسی وی آنچنان وابسته به جامعه است كه فكر كردن به وی و يا شناخت وی در خارج ازچارچوب جامعه امكان ناپذير است. اين «جامعه» است كه خوراك، لباس، سرپناه، ابزار كار، زبان، چارچوب فكري، و اغلب مضامين فكری را برای فرد تامين ميكند؛ زندگی وی به خاطر تلاش و دستاوردهای ميليونها زنده و مرده كه كلمه «جامعه» را ميسازند امكان پذير ميشود.

بنابر اين، وابستگی فرد به جامعه يك واقعيت طبيعی است كه نميتوان آنرا از بين برد - درست مثل مورچه ها و زنبورهای عسل – هر چند كه تمامی پروسه زندگی مورچه ها و زنبورهای عسل تا جزيی ترين مؤلفه ها به وسيله غرايض طبيعی و جزمی مشخص شده است، اما الگوی زندگی اجتماعی و روابط انسانها متنوع و قابل تغيير هستند. توانايی و خلاقيت انسان در نوآوری و وجود ارتباطات جديد پيشرفتهايی را باعث شده است كه به وسيله نيازهای بيولوژيكی ديكته نشده اند. اين پيشرفتها در قالب سنتها، نهادها و سازمانها؛ فرهنگ و مطبوعات؛ دستاوردهای علمی و مهندسي؛ و هنر متجلی ميشوند. چنين نتيجه گيری ميشود كه فرد ميتواند به نوعی زندگی خود را به وسيله رفتار خود تحت تاثير قرار دهد و در اين پروسه، خواستن و آگاهانه فكر كردن نقش ايفا ميكنند.

انسان از بدو تولد بطور ذاتی دارای يك ساختار بيولوژيكی غير قابل تغيير ميباشد كه اين ساختار شامل انگيزه های طبيعی تعريف كننده گونه های متفاوت بشری است. علاوه بر اين، در طول زندگي، هويت فرهنگی وی با تاثيرپذيری از جامعه شكل ميگيرد. هويت فرهنگی در گذر زمان قابل تغيير است و به نسبت بسيار زيادی رابطه انسان و جامعه را معين ميكند. علم انسان شناسی مدرن با پژوهش در فرهنگهای گذشته و مقايسه آنها ثابت كرده است كه رفتار اجتماعی انسانها به نسبت بسيار زيادی تابع الگوهای فرهنگی وتشكيلاتی غالب در جامعه است. به همين علت انگيزه كسانی كه در راه بهبودی زندگی انسان تلاش ميكنند اين است كه انسانها به دليل ساختار بيولوژيكی خود محكوم نشده اند كه همديگر را نابود كنند و يا اينكه سرنوشت بيرحم و محتومی در انتظار آنها باشد.

اگر از خود بپرسيم چگونه ساختار جامعه و رفتار فرهنگی تغيير يابند تا زندگی بشر به حداكثر ممكن رضايتبخش گردد، بايد به اين واقعيت آگاه باشيم كه شرايط معينی وجود دارند كه اصلاح آنها از عهده ما خارج است. همانطور كه قبلا هم اشاره شد، طبيعت بيولوژيكی انسان، در عمل قابل تغيير نيست. علاوه بر اين، در چند قرن اخير پيشرفتهای آماری و تكنولوژيكی شرايط غير قابل تغييری را ايجاد كرده اند. در دنيای نسبتا پر جمعيت امروز و نقش بی بديل كالاها در ادامه زندگي، به يك لشكر عظيم نيروی كار و سيستم متمركز كارآ نياز است. زمان آنكه افراد و يا گروهای كوچك ميتوانستند خودكفا باشند به سر رسيده است. اغراق آميز نيست اگر گفته شود كه بشر اكنون در حال استقرار يك جامعه جهانی توليد و مصرف ميباشد.

بنا بر آنچه كه گفته شد ميتوان ريشه بحران كنونی را در چگونگی رابطه فرد و جامعه جستجو كرد. فرد بيش از هر زمانی به وابستگی خود به جامعه اگاه شده است. اما نه تنها اين وابستگی را يك رابطه مفيد، ارگانيك و حامی خود نميبيند بلكه آنرا تهديدی برای آزاديهای طبيعی و يا حتی منافع اقتصادی خود ميبيند. علاوه بر اين، حس خود محوری وی تقويت، و حس جامعه گرايانه اش كه بطور طبيعی هم ضعيفتر هست، بشدت تضعيف ميشود. همه انسانها، صرفنظر از موقعيتشان در جامعه از اين روند رنج ميبرند. انسانها - زندانيان خود محوری خود - احساس عدم امنيت، تنهايی و محروم بودن از لذتهای زندگی ميكنند. انسان، اگر خود را وقف جامعه انسانی كند ميتواند به زندگی هر چند كوتاه خود معنی ببخشد.

به نظر من منشا همه بديها، هرج و مرج موجود در سيستم اقتصادی جامعه سرمايه داری امروز است. ما در مقابل خود يك جامعه توليدی را نظاره گريم كه اعضای آن بطور سيری ناپذيری در تلاش محروم كردن يكديگر از ثمره كار جمعی – نه از طريق زور، بلكه از طريق قوانين جاری - هستند. به اين ترتيب، مهم است كه دريابيم كه ابزار توليد مورد نياز برای توليد كالاهای مصرفی و همچنين كالاهای مازاد در مالكيت خصوصی افراد قرار دارند.

در بحث جاری من «كارگران» را كسانی مينامم كه در مالكيت ابزار توليد شريك نيستند – هر چند كه اين تعريف با مفهوم مرسوم معادل نيست. مالك ابزار توليد در موقعيتی است كه ميتواند نيروی كار كارگر را بخرد. كارگر، با بكارگيری ابزار توليد، كالاهای جديد توليد ميكند كه در مالكيت سرمايه دار قرار ميگيرد. نكته اصلی رابطه بين ارزش واقعی كالايی است كه كارگر توليد ميكند و ارزش واقعی مزدی كه دريافت ميكند. مزد دريافتی كارگر نه با ارزش واقعی كالايی كه توليد ميكند بلكه با حداقل نياز وی برای ادامه زندگی و ميزان نيروی كار در جستجوی كار تعيين ميشود. مهم اينست كه بدانيم كه حتی در تيوری هم مزد دريافتی كارگر با ارزش كالای توليد شده تعيين نميشود.

بعلت رقابت بين سرمايه داران، پيشرفت تكنولوژی وافزايش روزافزون اردوی نيروی كار در جهت توليد انبوه با هزينه بسيار كمتر، سرمايه خصوصی در اختيار تعداد محدودی قرار ميگيرد. در نتيجه پيشرفت تكنولوژی چنان اليگارشی سرمايه خصوصی ايجاد ميشود كه قدرت فوق العاده آن حتی توسط دمكراتيك ترين جامعه هم قابل كنترل نيست. و اين يك حقيقت محض است، چونكه اعضای نهادهای قانونگذاری توسط احزاب سياسی انتخاب ميشوند، كه به نوبه خود عمدتا توسط سرمايه داران خصوصی حمايت مالی ميشوند و تحت تاثير قرار ميگيرند. اين امر باعث ميشود كه انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان از هم فاصله بگيرند. در نتيجه نمايندگان مردم در حقيقت از منافع اقشار محروم جامعه بطور مؤثر دفاع نميكنند. علاوه بر اين،‌ در شرايط كنوني، مالكان ابزار توليد مستقيم و يا غير مستقيم منابع اصلی اطلاعات (مطبوعات، راديو، آموزش) را در كنترل دارند. بنا بر اين، برای يك شهروند بسيار مشكل و در حقيقت در بيشتر موارد كاملا غير ممكن ميشود كه از حقوق سياسی خود آگاهانه بهره بگيرد.

بنا بر اين، سيستم اقصادی مبتنی بر مالكيت خصوصی سرمايه با دو ويژگی مشخص ميشود: اول، ابزار توليد (سرمايه) در مالكيت سرمايه دار است؛ دوم، قرارداد كار بين كارگر و سرمايه دار آزادانه بسته ميشود. مسلما، هيچ جامعه سرمايه داری بطور ناب وجود ندارد. بايد در نظر داشت كه كارگران، طی مبارزات طولانی و پيگير سياسی خود موفق شده اند نوعی از «قرارداد كار آزاد» را برای اقشار معينی از خود تضمين كنند. اما در مجموع، سيستم اقتصادی امروز تفاوت چندانی با سرمايه داری خالص ندارد.

امر توليد به هدف سوداندوزی انجام ميگيرد نه به هدف تامين نيازهای جامعه. هيچ تضمينی وجود ندارد كه همه كسانی كه قادرند و مايلند كار كنند بتوانند شاغل شوند؛ تقريبا هميشه يك «لشكر عظيم بيكار» وجود دارد. كارگر هميشه در بيم از دست دادن شغل خود به سر ميبرد. از آنجاييكه كارگران بيكار و كارگران با دستمزد پايين نميتوانند يك بازار سودآوری را برای كالاهای توليدی ايجاد كنند، توليد كالاهای مصرفی محدود ميشود و پيامد آن فشار بيشتر بر دوش اقشار كم درآمد جامعه است. پيشرفت تكنولوژيكی غالبا به جای آسانتر كردن شرايط كار برای همه، باعث بيكاری روزافزون ميشود. انگيزه سوداندوزی و رقابت بين سرمايه داران، عامل بی ثباتی در انباشت و كاربرد سرمايه ميباشد كه خود جامعه را به سوی ركود شديد سوق ميدهد. رقابت لجام گسيخته باعث به هدر رفتن نيروی كار، و فلج كردن آگاهی اجتماعی افراد كه قبلا به ان اشاره شد ميشود.

فلج كردن آگاهی اجتماعی افراد را من مخرب ترين دستاورد سيستم سرمايه داری ميدانم. كليت سيستم آموزشی ما از اين سيمای زشت سرمايه داری رنج ميبرد. به دانش آموز نوعی اخلاق رقابتی اغراق آميز القا ميشود تا دانش اكتسابی خود را تنها برای موفقيت فردی خود در آينده مورد ستايش قرار دهد.

من متقاعد شده ام كه برای از بردن اين سيمای زشت سرمايه داری تنها يك راه وجود دارد، و آن استقراراقتصاد سوسياليستی همراه با يك سيستم آموزشی با اهداف اجتماعی و سوسياليستی ميباشد. در چنين سيستم اقتصادي، ابزار توليد در مالكيت جامعه است و به شيوه برنامه ريزی شده بكار گرفته ميشود. سيستم اقتصاد برنامه اي، توليد را بر اساس نياز جامعه تنظيم ميكند، كار را بين همه كسانی كه توانايی كار كردن را دارند تقسيم ميكند و معيشت همه مردان، زنان و كودكان را تضمين ميكند. آموزش فردي، علاوه بر اينكه شكوفايی استعدادهای ذاتی را تشويق ميكند، تلاش ميكند تا به جای تكريم و ستايش قدرت و موفقيت فردي، احساس مسؤليت نسبت به ديگر همنوعان در جامعه را ايجاد كند.

اما بايد به ياد داشته باشيم كه اقتصاد برنامه ای هنوز به معنی سوسياليسم نيست. اقتصاد برنامه ای به خودی خود ميتواند با استثمار كامل افراد همراه باشد. دستيابی به سوسياليسم مستلزم حل مسايل بغرنج سياسي-اقتصادی ميباشد: چگونه ممكن است در سيستم متمركز اقتصادي-سياسی از رشد بوروكراسی و عواقب مخرب آن جلوگيری كرد؟ چگونه ميتوان حقوق فردی را پاس داشت و دمكراسی را در مقابل بوروكراسی بيمه كرد؟

شفافيت بخشيدن به اهداف و مشكلات سوسياليسم در دوران گذار حايز اهميت بسيار بالايی است. در شرايطی كه، بحث آزاد در مورد معظلات جامعه بشری به تابويی تبديل شده است، من فكر ميكنم شروع كار اين مجله ميتواند خدمت قابل ملاحظه ای به افكار عمومی باشد