جنگ بخشي از زندگي ماست! جنگ بخشي از زندگي ماست.

از همان روزي كه قضيه يازده سپتامبر مطرح شد؛ حتي از همان لحظه اي كه شمارش آراء ريخته شده در صندوق ها بالاخره به سود بوش پذيرفته شد؛ و بطور عملي تر از همان روزي كه ائتلافي براي جابجائي قدرت حاكمه در افغانستان بوجود آمده و تعقيب تنها تروريست مشهور جهان "بن لادن" به موضوع روز تمامي رسانه هاي خبري تبديل شد، همه كم يا بيش با " جنگ " و " تروريسم" و حضور مستقيم و مشخص آن در سرزمين هاي گوناگون درگير شديم. نمايندگان منتخب مردم در كشورهاي باصطلاح دموكرات به چنان ائتلافي راي مثبت دادند و مبارزه با تروريسم را اصل تخطي ناپذير امور روزمره خود دانستند، قدرتمندان يكه تاز در جوامع غير دموكراتيك خود تصميم گرفتند كه در چنان ائتلافي شركت كنند و آخرالامر روشنفكراني كه حل معضلات تئوريك خود را در پيشبرد اين يا آن نوع حدف فيزيكي ميدانستند، همه راي به پيشبرد عملي و مشخص جنگ دادند. و از سوي ديگر همه آنهائي كه حذف فيزيكي انساني بدست انسان ديگر را اوج بربريت و سقوط تا اعماق جهالت ميدانستند، در خيابانها رژه رفتند و خواستند تا دست اندركاران ماشين هاي جنگي را از چنين جنايتي باز دارند.

چرا جهان با پديده هائي از اين دست روبروست؟ چرا هرروز بايد با نمودهاي از بربريت انسان روبرو شد كه ديگر مرزي بر نمايش و نوآوري آن نميتوان قائل بود؟ جنگ چيست؟ چه مكانيسمي دارد؟ آيا اطلاق چنين اسمي، تنها آن زماني را شامل مي شود كه عده اي تصميم به حذف فيزيكي عده اي ديگر مي گيرند؟

اگر به گستره سازماندهي پديده اي بنام جنگ در زندگي جامعه بشري بنگريم، براحتي ميتوانيم به اين نتيجه برسيم كه حذف فيزيكي و تخريب و امثالهم، تنها رويه ظاهري پديده اي موسوم به " جنگ " هست. اما جوانب پنهان شده آن تا درون خانه مان، تا درون تصاوير مختلفي كه در ذهنمان شكل ميگيرد، خودش را مي گستراند.
چند روز پيش يكي از دوستانم برايم از بمباران شيميائي صدام صحبت مي كرد. يكي از سربازان زيردستش آهسته در گوشش گفته بود كه من فكر مي كنم شيميائي زده اند، تو سعي كن طوري به بچه هاي توي سنگر بگي كه هول نكنند. و دوستم در حالي كه سعي مي كرد خونسردي اش را حفظ كنه، دستور داد براي محكم كاري ماسك هاي ضد شيميائي ساخت كره را بپوشند. و در ادامه ميگفت:" اگه ماسك هاي ساخت آمريكا داشتيم، مشكلي نبود. اين ماسك هاي ساخت كره جنوبي اصلاً بدرد بخور نبودند و ما بعداز يه چندساعتي متوجه شديم كه همه كم و بيش شيميائي شده ايم."

آنهائي كه براي سربازان لباس مي دوزند، آنهائي كه ماسك مي سازند، آنهائي كه در انستيتوهاي مختلف ابزارهاي الكترونيكي و غيروذالك اختراع مي كنند و تكنولوژي مربوطه را گسترش ميدهند، آناني كه در پي داغ شدن اوضاع امنيتي در منطقه اي معين از بالا رفتن قيمت محصولات معدني خود بهره مي برند، آنهائي كه حذف فلان و بهمان فرد را آخرالنهايه چيزي در راستاي مفهومي ساخته شده در ذهن خود بمثابه جامعه دموكراتيك و نزديك تر به مدينه فاضله خود مي دانند، آنهائي كه خود يا همسر و يا فرزندانشان و يا يكي از بستگانشان در اين سازمان عريض و طويل ارتش هاي جهان هرروز به تمرين مرگ و كشتار و پيداكردن بهترين شيوه حذف ديگران مشغولند... همه اينها در جنگ شركت دارند. همه آناني كه اخبار تكان دهنده شكنجه شدگان، شكنجه گران، دست اندركاران و غيرو ذالك را با دقت دنبال ميكنند، همه اينها در جنگ سهيم هستند. همه ما اخبار مربوط به كشتار انسانها را تا حد يك كالاي داغ و باارزش بالا كشيده ايم. ما خود تعميق دهنده درگيري هاي منطقه فلسطين هستيم و همه ما پذيرفته ايم به اخباري توجه كرده و آنرا تا حد موضوعي جنجالي و ارزشمند بالا ببريم كه هم اكنون شاهد آنيم. همه ما سيستم اطلاع رساني را كه بخشي از ساختار جنگي موجود هست، با دل و جان پذيرفته ايم و توانسته ايم جنگ را تا سرسفره هايمان بكشانيم.

آيا هيچ كدام از كارگران فلان و بهمان كارخانه هلندي، سوئدي، دانماركي و بطور كلي در سطح كشورهاي پيشرفته، حاضر شده است به نوع توليدي شركت يا كارخانه خود اعتراض كند و اصرار ورزد كه نوع استفاده از آن كالاي مفروض ميبايد روشن شده و ارزش هاي غير خشونت آفرين آن مشخص گردد؟ آيا كشورهاي منطقه خاورميانه كه هرروز با دلسوزي تمام به صحنه هاي خشونت در عراق مي نگرند، همزمان متوجه ميشوند كه بالا رفتن قيمت نفت ثمره مستقيم همان جنگ است؟
در جنگ ايران و عراق بگفته دوستم، بمب هاي شيميائي با موادي دريافت شده از آلمان درست ميشد و پادزهرش از كارخانه اي از هلند خريداري ميشد. بيش از هفتاد كارخانه شيميائي و سازنده تكنولوژي مورد استفاده در جنگ از كشور سوئد به طرفين درگيري كالاهايش را مي فروخت. اينهمه مواد، اينهمه نيرو و چنان سازماندهي پيشرفته و بسيار مدرن، آنهمه شخصيت هاي سياسي و نظامي و غيره در اجزاء گوناگون پيكره جامعه جاي گرفته اند. حال تنها لازم است عده اي با عده اي ديگر نسبت به موضوعي مشخص اختلاف داشته باشد. تمام اين ساختار عظيم اقتصادي، اجتماعي بكار مي افتد و توليداتش از سوئي كشته و زخمي و خون و مرگ و شيون و تنفري ريشه دارتر خواهد بود از سوي ديگر، كارخانه جاتي در كل كره خاكي مان قادر ميگردند فعال تر و جدي تر كار كنند و توليدات جديدتري را بفروش برسانند. همه با هم با آه و ناله و گاهي تكان دادن سري در منافع اقتصاد ناشي از جنگ سهيم ميگرديم اما از سوي ديگر اشك و آه نثار آناني مي كنيم كه صحنه مستقيم عملكرد اين ماشين اند. درست به همانگونه كه گوشت گاو را با لذت مي خوريم و هيچ توجهي نداريم به ساختار عريض و طويلي كه چگونه چنين كشتاري صورت مي گيرد.

صحنه كريهي است. گوشت جانمان را، گوشت تن عزيزانمان را كباب مي كنيم و با اشك و آه آنرا مي بلعيم و به همه آنهائي كه ما را ناچار كرده اند براي رفع گرسنگي از گوشت تن عزيزانمان بخوريم، لعنت مي فرستيم. اما گرسنگي خودمان را تمايلمان براي سيري را، چاره ناپذير مي دانيم. كار من در فلان و بهمان كارخانه، مقامم، جايگاهم در سيرتحولات سياسي و اجتماعي و امثالهم بايد حفظ شود. بدون اينكه توجه داشته باشم در جهاني كه تقسيم اجتماعي كار براي چنان سيستمي بكار مي رود كه فاقد كمترين احساس مسئوليت و توجه براي حيات چه در شكل جامعه بشري و چه حتي براي كليت اين كره خاكي است.

و تراژدي بزرگ در اينجاست كه ما صدايمان را درست در زماني بالا ميبريم و برعليه جنگ شعار ميدهيم كه خود با شرمنده گي تمام گلوله اي بسوي هدفي درون همين جامعه بشري شليك مي كنيم.

باتلاقي است كه انتظار روئيدن گل و به مشام رسيدن بوئي خوش، تصوري است كه همراه با فرورفتن هر روزه در بطن آن، با خود حمل مي كنيم. آري آرزوي صلح يك تصور ساده است زماني كه با تمام وجودمان در خدمت و در بطن مناسبات جنگي، خشونت و كشتار حضور داريم. ديگر لازم نيست سرمان را تكان داده و يا دماغمان و يا جلوي چشمانمان را بگيريم تا نبينيم صحنه هائي همچون شكنجه انساني توسط انسان ديگر را كه خود به امري عادي در مناسبات كنوني جامعه بشري تبديل شده، و فكر نكنيم اگر خواهان اجراي درست قواعد بازي در صحنه كشتار متقابل باشيم، توانسته ايم جنگ را انساني كنيم!

سربازي كه بسوي دختركي سه ساله فلسطيني شليك مي كند، براي توجيه خود هيچ دفاعيه اي نخواهد داشت. انداختن گناه اين كار به گردن اين يا آن فرد، چيزي از كراهت كاري كه انگشتان وي انجام داده اند، نخواهد كاست. و آنهائي نيز كه سعي ميكنند مظلوميت چنين صحنه هائي را پلي بسازند تا به جاه طلبي هاي سيري ناپذير خود برسند، با آن سرباز در چكاندن ماشه سهيمند. همه ما بينندگان و شنوندگان اين خبر نيز شريك جرم هستيم.

آري همه اينها محصول تلاش هزاران ساله بشريت هست كه در پنهان ترين لايه هاي شعورمان تنفر و خشونت را جاي داده و همه ما با افتخار تمام دست در دست هم داده و نظمي را با ساده انگاري تمام دنبال مي كنيم كه نوزادانمان را از همان لحظه حضور در چنين مناسباتي، براي چنان جنگ هائي مهيا مي سازيم.

يكبار ديگر بايد به دور و برمان نگاه كنيم تا بهتر بتوانيم تشخيص دهيم كدام بخش از زندگي مان از قبل جنگ ساخته شده و تا چه حد وابسته به تداوم جنگ و خشونت و تفاوت هاي همه جانبه و فراگير در بين جامعه بشري هستيم.

[+/-] show/hide this post

۴.۳.۸۳

جنگ بخشي از زندگي ماست!

جنگ بخشي از زندگي ماست.

از همان روزي كه قضيه يازده سپتامبر مطرح شد؛ حتي از همان لحظه اي كه شمارش آراء ريخته شده در صندوق ها بالاخره به سود بوش پذيرفته شد؛ و بطور عملي تر از همان روزي كه ائتلافي براي جابجائي قدرت حاكمه در افغانستان بوجود آمده و تعقيب تنها تروريست مشهور جهان "بن لادن" به موضوع روز تمامي رسانه هاي خبري تبديل شد، همه كم يا بيش با " جنگ " و " تروريسم" و حضور مستقيم و مشخص آن در سرزمين هاي گوناگون درگير شديم. نمايندگان منتخب مردم در كشورهاي باصطلاح دموكرات به چنان ائتلافي راي مثبت دادند و مبارزه با تروريسم را اصل تخطي ناپذير امور روزمره خود دانستند، قدرتمندان يكه تاز در جوامع غير دموكراتيك خود تصميم گرفتند كه در چنان ائتلافي شركت كنند و آخرالامر روشنفكراني كه حل معضلات تئوريك خود را در پيشبرد اين يا آن نوع حدف فيزيكي ميدانستند، همه راي به پيشبرد عملي و مشخص جنگ دادند. و از سوي ديگر همه آنهائي كه حذف فيزيكي انساني بدست انسان ديگر را اوج بربريت و سقوط تا اعماق جهالت ميدانستند، در خيابانها رژه رفتند و خواستند تا دست اندركاران ماشين هاي جنگي را از چنين جنايتي باز دارند.

چرا جهان با پديده هائي از اين دست روبروست؟ چرا هرروز بايد با نمودهاي از بربريت انسان روبرو شد كه ديگر مرزي بر نمايش و نوآوري آن نميتوان قائل بود؟ جنگ چيست؟ چه مكانيسمي دارد؟ آيا اطلاق چنين اسمي، تنها آن زماني را شامل مي شود كه عده اي تصميم به حذف فيزيكي عده اي ديگر مي گيرند؟

اگر به گستره سازماندهي پديده اي بنام جنگ در زندگي جامعه بشري بنگريم، براحتي ميتوانيم به اين نتيجه برسيم كه حذف فيزيكي و تخريب و امثالهم، تنها رويه ظاهري پديده اي موسوم به " جنگ " هست. اما جوانب پنهان شده آن تا درون خانه مان، تا درون تصاوير مختلفي كه در ذهنمان شكل ميگيرد، خودش را مي گستراند.
چند روز پيش يكي از دوستانم برايم از بمباران شيميائي صدام صحبت مي كرد. يكي از سربازان زيردستش آهسته در گوشش گفته بود كه من فكر مي كنم شيميائي زده اند، تو سعي كن طوري به بچه هاي توي سنگر بگي كه هول نكنند. و دوستم در حالي كه سعي مي كرد خونسردي اش را حفظ كنه، دستور داد براي محكم كاري ماسك هاي ضد شيميائي ساخت كره را بپوشند. و در ادامه ميگفت:" اگه ماسك هاي ساخت آمريكا داشتيم، مشكلي نبود. اين ماسك هاي ساخت كره جنوبي اصلاً بدرد بخور نبودند و ما بعداز يه چندساعتي متوجه شديم كه همه كم و بيش شيميائي شده ايم."

آنهائي كه براي سربازان لباس مي دوزند، آنهائي كه ماسك مي سازند، آنهائي كه در انستيتوهاي مختلف ابزارهاي الكترونيكي و غيروذالك اختراع مي كنند و تكنولوژي مربوطه را گسترش ميدهند، آناني كه در پي داغ شدن اوضاع امنيتي در منطقه اي معين از بالا رفتن قيمت محصولات معدني خود بهره مي برند، آنهائي كه حذف فلان و بهمان فرد را آخرالنهايه چيزي در راستاي مفهومي ساخته شده در ذهن خود بمثابه جامعه دموكراتيك و نزديك تر به مدينه فاضله خود مي دانند، آنهائي كه خود يا همسر و يا فرزندانشان و يا يكي از بستگانشان در اين سازمان عريض و طويل ارتش هاي جهان هرروز به تمرين مرگ و كشتار و پيداكردن بهترين شيوه حذف ديگران مشغولند... همه اينها در جنگ شركت دارند. همه آناني كه اخبار تكان دهنده شكنجه شدگان، شكنجه گران، دست اندركاران و غيرو ذالك را با دقت دنبال ميكنند، همه اينها در جنگ سهيم هستند. همه ما اخبار مربوط به كشتار انسانها را تا حد يك كالاي داغ و باارزش بالا كشيده ايم. ما خود تعميق دهنده درگيري هاي منطقه فلسطين هستيم و همه ما پذيرفته ايم به اخباري توجه كرده و آنرا تا حد موضوعي جنجالي و ارزشمند بالا ببريم كه هم اكنون شاهد آنيم. همه ما سيستم اطلاع رساني را كه بخشي از ساختار جنگي موجود هست، با دل و جان پذيرفته ايم و توانسته ايم جنگ را تا سرسفره هايمان بكشانيم.

آيا هيچ كدام از كارگران فلان و بهمان كارخانه هلندي، سوئدي، دانماركي و بطور كلي در سطح كشورهاي پيشرفته، حاضر شده است به نوع توليدي شركت يا كارخانه خود اعتراض كند و اصرار ورزد كه نوع استفاده از آن كالاي مفروض ميبايد روشن شده و ارزش هاي غير خشونت آفرين آن مشخص گردد؟ آيا كشورهاي منطقه خاورميانه كه هرروز با دلسوزي تمام به صحنه هاي خشونت در عراق مي نگرند، همزمان متوجه ميشوند كه بالا رفتن قيمت نفت ثمره مستقيم همان جنگ است؟
در جنگ ايران و عراق بگفته دوستم، بمب هاي شيميائي با موادي دريافت شده از آلمان درست ميشد و پادزهرش از كارخانه اي از هلند خريداري ميشد. بيش از هفتاد كارخانه شيميائي و سازنده تكنولوژي مورد استفاده در جنگ از كشور سوئد به طرفين درگيري كالاهايش را مي فروخت. اينهمه مواد، اينهمه نيرو و چنان سازماندهي پيشرفته و بسيار مدرن، آنهمه شخصيت هاي سياسي و نظامي و غيره در اجزاء گوناگون پيكره جامعه جاي گرفته اند. حال تنها لازم است عده اي با عده اي ديگر نسبت به موضوعي مشخص اختلاف داشته باشد. تمام اين ساختار عظيم اقتصادي، اجتماعي بكار مي افتد و توليداتش از سوئي كشته و زخمي و خون و مرگ و شيون و تنفري ريشه دارتر خواهد بود از سوي ديگر، كارخانه جاتي در كل كره خاكي مان قادر ميگردند فعال تر و جدي تر كار كنند و توليدات جديدتري را بفروش برسانند. همه با هم با آه و ناله و گاهي تكان دادن سري در منافع اقتصاد ناشي از جنگ سهيم ميگرديم اما از سوي ديگر اشك و آه نثار آناني مي كنيم كه صحنه مستقيم عملكرد اين ماشين اند. درست به همانگونه كه گوشت گاو را با لذت مي خوريم و هيچ توجهي نداريم به ساختار عريض و طويلي كه چگونه چنين كشتاري صورت مي گيرد.

صحنه كريهي است. گوشت جانمان را، گوشت تن عزيزانمان را كباب مي كنيم و با اشك و آه آنرا مي بلعيم و به همه آنهائي كه ما را ناچار كرده اند براي رفع گرسنگي از گوشت تن عزيزانمان بخوريم، لعنت مي فرستيم. اما گرسنگي خودمان را تمايلمان براي سيري را، چاره ناپذير مي دانيم. كار من در فلان و بهمان كارخانه، مقامم، جايگاهم در سيرتحولات سياسي و اجتماعي و امثالهم بايد حفظ شود. بدون اينكه توجه داشته باشم در جهاني كه تقسيم اجتماعي كار براي چنان سيستمي بكار مي رود كه فاقد كمترين احساس مسئوليت و توجه براي حيات چه در شكل جامعه بشري و چه حتي براي كليت اين كره خاكي است.

و تراژدي بزرگ در اينجاست كه ما صدايمان را درست در زماني بالا ميبريم و برعليه جنگ شعار ميدهيم كه خود با شرمنده گي تمام گلوله اي بسوي هدفي درون همين جامعه بشري شليك مي كنيم.

باتلاقي است كه انتظار روئيدن گل و به مشام رسيدن بوئي خوش، تصوري است كه همراه با فرورفتن هر روزه در بطن آن، با خود حمل مي كنيم. آري آرزوي صلح يك تصور ساده است زماني كه با تمام وجودمان در خدمت و در بطن مناسبات جنگي، خشونت و كشتار حضور داريم. ديگر لازم نيست سرمان را تكان داده و يا دماغمان و يا جلوي چشمانمان را بگيريم تا نبينيم صحنه هائي همچون شكنجه انساني توسط انسان ديگر را كه خود به امري عادي در مناسبات كنوني جامعه بشري تبديل شده، و فكر نكنيم اگر خواهان اجراي درست قواعد بازي در صحنه كشتار متقابل باشيم، توانسته ايم جنگ را انساني كنيم!

سربازي كه بسوي دختركي سه ساله فلسطيني شليك مي كند، براي توجيه خود هيچ دفاعيه اي نخواهد داشت. انداختن گناه اين كار به گردن اين يا آن فرد، چيزي از كراهت كاري كه انگشتان وي انجام داده اند، نخواهد كاست. و آنهائي نيز كه سعي ميكنند مظلوميت چنين صحنه هائي را پلي بسازند تا به جاه طلبي هاي سيري ناپذير خود برسند، با آن سرباز در چكاندن ماشه سهيمند. همه ما بينندگان و شنوندگان اين خبر نيز شريك جرم هستيم.

آري همه اينها محصول تلاش هزاران ساله بشريت هست كه در پنهان ترين لايه هاي شعورمان تنفر و خشونت را جاي داده و همه ما با افتخار تمام دست در دست هم داده و نظمي را با ساده انگاري تمام دنبال مي كنيم كه نوزادانمان را از همان لحظه حضور در چنين مناسباتي، براي چنان جنگ هائي مهيا مي سازيم.

يكبار ديگر بايد به دور و برمان نگاه كنيم تا بهتر بتوانيم تشخيص دهيم كدام بخش از زندگي مان از قبل جنگ ساخته شده و تا چه حد وابسته به تداوم جنگ و خشونت و تفاوت هاي همه جانبه و فراگير در بين جامعه بشري هستيم.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی