" بازار فجيره" و مضحكه پيرامون آن! " بازار فجيره" و مضحكه پيرامون آن
برام خيلي عجيب هست كاري كه بسياري از اين سايت هاي اينترنتي در پي طرح قضيه " فروش دخترهاي ايراني در بازار فجيره" در پيش گرفته اند. يكي مقاله مي نويسه، آن ديگري شعر ميگه، سومي فرياد وامصيبتا سر ميده كه بيائيد و ببيند كه ما به عهد بوق برگشته ايم. و احزاب سياسي نيز – بي هيچ تفاوتي در نوع رنگي كه براي خودشان انتخاب كرده اند – همه و همه دادشان بالاست كه همه اين قضايا ناشي از بي كفايتي و بي سياستي دستگاه حكومتي است.
فكر كنم يه بار در همين وبلاگ در مورد حادثه اي صحبت كرده ام كه در كلاس نهم شاهدش بودم. همان سالي بود انگار برف سنگيني باريده بود و مدارس يا تعطيل ميشدند و يا اگر احياناً كلاسي راه مي افتاد با كمبود معلم و اينها روبرو ميشديم. يه بار آقاي " حكمت جو" مدير مدرسه مان با آن عينك ته استكاني اش وارد كلاس شد و گفت امروز فلان معلم نمياد و اين ساعت رو با هم بصورت گفتگو پيش ميبريم. اگه كسي سوالي داره مطرح كنه.
آن موقع من در مدرسه غروي درس ميخوندم كه بين چهاربرادران و خيابان پهلوي رشت واقع بود. نزديك باشگاه ايران مهر رشت. تو كلاس ما هم بودند بچه هايي كه از روستاهاي اطراف مي آمدند. باري، يكي از همين بچه ها – كه بچه زرنگ و درس خواني هم بود – پرسيد: چرا حكومت ايران – آن موقع هيچكس براي دولت قابليتي مستقل قائل نبود! برعكس تمام تاريخ سازي هاي آقاي ميلاني در مورد اميرعباس هويدا – در مورد تجاوز و قتل چهار دختر ايراني در غنا هيچ اعتراضي نمي كنه؟
اين خبر البته عمدتاً در مجله اطلاعات هفتگي و روزنامه هاي دوقلوي ايراني در آن زمان يعني اطلاعات و كيهان مطرح شده بود. آقاي حكمت جو با نگاه خاص خودش سري چرخاند و گفت: بابا جان تو همين كشور خودمان روزي هزارتا ... دختر پاره ميشه و آب از آب تكان نمي خوره. حالا چي ميگي، بيايم لشكر بكشيم به غنا كه چرا فلان و بهمان شده؟...

وقتي تمام عرصه هاي زندگي انسان در مناسبات فعلي جهان خصوصيت كالائي بخودش گرفته، ديگه چه انتظاري ميره كه چنين خريد و فروشي به چه محدوده هائي وارد خواهد شد؟ بطور مثال خريداران اصلي سكس با كودكان در اروپا هستند. در بسياري از شهرهاي هلند يا كلوب هاي رسمي برقرارند و يا مثل آمستردام محله اي هست كه دختران و زنان در پشت ويترين ها براي فروش سكس حاضر هستند. اتفاقاً ميزان پرداخت ماليات بر در آمدشان آنقدر بالاست كه هيچ شهرداري حاضر نيست چنين مراكزي رو ببنده. يا مثلاً كازينوها و قمارخانه ها و دستگاه هاي جك برد و از اين وسائل.
وقتي مناسبات انساني تنها در بده و بستان خلاصه ميشه، آنگاه مي بينيم كه سكس در جامعه بمثابه يك رابطه معين تعريف ميشه. طبيعي است كه مشتريان بهره گيري از اين رابطه به فروشندگاني نياز داشته باشند. و اين فروشندگان نيز براي فروش كالاي خود دنبال بازارهائي باشند كه بتونند بهره بيشتري بدست بيارن. شايد مطرح كنندگان اين واويلاها و وامصيبتا در اين فكرند كه كالاهاي ايراني بايد تنها در محدوده بازار داخلي مبادله بشن و بدين ترتيب حق طبيعي فروشندگان را نقض كنند؟
وقتي نفت آنقدر استخراج ميشه كه نه تنها مصرف داخلي بلكه نياز بازار جهاني رو مبنا قرار ميده، وقتي سر سفره هر ايراني هفت سين صادراتي از ايران بطور بسته بندي شده حضور داره، وقتي خورشت خارج نشينان با مواد تهيه شده در ايران آماده ميشه، و وقتي همه چيز در خدمت واردات و صادرات قرار ميگيره و از همه امكانات قيمت هاي جهاني بهره وري ميشه، فكر نمي كنيد شعار مسخره اي است اگه تلاش كنيم فروش تن انسان را تنها در محدوده ايران مجاز بدانيم و آنرا در محدوده قيمت هاي بازار ايراني به بند بكشيم؟ مگر فروش مغز انسان دردناك تر نيست؟ كساني كه با افتخار تمام ميتوانند قابليت هاي مغزي خودشان را به اين يا آن موسسه در آمريكا، كانادا و يا اروپا به فروش مي رسانند و يا حتي در بازار داخلي؟
يا بايد صريح بود و تن فروشي انسانها را همان كاري در نظر گرفت كه هركس در اين جهان فروريخته از هر معيار اخلاقي دنبال مي كنه، يا بايد به اخلاقيات توجه جدي نشان داد و به نقد عميق مناسبات موجود جهان نشست. و صرفاً در محدوده تابوهاي جنسي در جا نزد.
همين يكي دو ماه پيشتر بود كه بازيكن بلغاري يكي از تيم هاي حرفه اي فوتبال پرتقال در برابر چشمان متحير بينندگان تلوزيونهاي جهان و تماشاگران استاديوم، افتاد و مرد. او نيز مثل ده ها و حتي صدها هزار انسان ديگر از همان اوال كودكي خودش، روحش، زندگي اش و تمامي مختصات انساني اش را به دست اندركاران بازار برده داران فوتبال و ورزش و از اين قبيل مي فروشد و آنگاه كه شيره جانش را براي استفاده دلخواه بطور اساسي مي كشند، كم مي آورد و جلوي چشمان همگان جان ميدهد. آيا دختران ايراني كه در بازار فجيره به فروش ميرسند، كار ديگري مي كنند؟
همانطور كه در اخبار هم آمده، اكثر اين دختران از چگونه گي و موضوعيت كار مطلع هستند و ميدانند با چه سرنوشتي روبرويند. اما انتخابشان آيا صرفاً عدم تمايل به بودن در ايران هست؟ يا اينكه در تلاشند تا تن خود را بمثابه كالا به قيمتي مناسب تر بفروش برسانند؟ چه بسا بسياري از آنان در همين تهران به تن فروشي مشغول بوده اند. در بازاري مثل فجيره حتي شايد شانس بياورند و جنبه هاي ديگري از خصوصيت شان بمثابه زن در مد نظر مشتري قرار گرفته و به همسري كسي در آيند و سالهاي سال همچون برده، با اين تصور كه انگار وردي كه فلان ملا برايش خوانده حكم خاصي است و با تلقي خودفريبانه ازداوج در خدمت خريداري در آيند؟
من نمونه هاي زيادي را سراغ دارم كه خيلي ها با احترام تمام و با افتخار همسر پستي انتخاب كرده و آنها را از ايران به اروپا، كانادا و يا آمريكا مي آورند. آيا كار اينها تفاوتي با بقيه دارد؟ آنها نيز اينبار از بازار داخلي و درون فروشندگان محلي خريد مي كنند. آنها به خانواده ماموريت مي دهند و يا به آشنايان كه برايشان كالائي مناسب انتخاب كنند و قيمت پرداختي نيز همانا ويزاي اقامت در فلان و بهمان كشور و كالاي قابل فروش، در اختيار قرار دادن خود همچون برده – اگر پوسته فريبكارانه همسر بودن و خانواده و عشق و از اين قبيل را كنار بزنيم - و تحمل چندسالي است تا اقامت دائم دريافت شود. در چنين حالتي است كه اين خريد و فروش با جشن و هلهله پيش ميرود و آن ديگري اينگونه تبديل به شيون و واويلا مي شود.
نكته اي عمومي تر اينكه خود را در اين محدوده به بند بكشيم كه انگار اين از خصوصيت دستگاه حكومتي ايران بوده كه مردم به چنين فلاكتي رسيده اند. يه نگاهي به تجارت سكس در جهان و ميزان مبادلات مالي كه در اين زمينه در جريان هست، نشان ميدهد كه اين يكي ازمعضلات جدي ناشي از مناسبات سرمايه دارانه و مبادله اي است و نشاني جدي است از بهم ريخته گي بي حدو حصري كه براي چنين مناسباتي ميتوان قائل بود. – برعكس نظري كه آقاي قوچاني سردبير روزنامه شرق خواهان آن است كه اگه در ايران دموكراسي مي خواهيد، پس سعي كنيد راه را براي ورود سرمايه داران عزيز فراهم كنيد و آنگاه مطمئن باشيد كه آنها از حقوق دموكراتيك شما ( در واقع از حق شما براي راي دادن به آنها!) دفاع كرده و جامعه اي خواهيم داشت با دستگاه حاكمه اي انتخابي – هم اكنون سرمايه هائي بسيار جدي در كار هست كه بازارهاي جديدتر، كالاهاي متنوع تر و حتي عرصه هاي گسترده تري را كشف نمايد. امروزه تنها دختر ايراني نيست كه در چنين بازارهايي به فروش ميرسند، تمامي جهان گرسنه دنيا بصورت كالاي بالقوه اي در آمده و حتي كودكان نيز از اين مبادله بيرون نيستند. محدود كردن تجارت برده و تن فروشي و اين قبيل عواقب اجتماعي را به يك حكومت مشخص و حتي يك نظام اقتصادي – اجتماعي، نشان از درك غلط دارد. اساس شعور اجتماعي انسان در شكل دهي مناسبات كنوني جهان ملهم از بحران هست و تا بطور ريشه اي مورد دقت و توجه قرار نگيرد، ما با معلول هاي پيچيده و متنوع تري بطور روزمره روبرو خواهيم بود. محدود كردن چنين قضايائي به حاكمان جمهوري اسلامي، اگر نشانه فرصت طلبي هاي روشنفكران سياسي نباشد، طبعاً از ساده گي مفرط نشان دارد.

تنها نتيجه اي كه براحتي ميتوان گرفت اين است كه جهان كنوني بهم ريخته تر از آن است كه نسبت به فلان و يا بهمان منتجه آن و معلول علت هاي بنيادين فغان و شيون راه بياندازيم. و از همه اينها مهمتر ناتواني اساسي سياست مداران كنوني جهان است كه نه تنها قادر به حل معضلات نيستند بلكه خود در دامن زدن بيشتر اين معضلات نيز دخيل مي باشند.
شايد براي ساختن جهاني اساساً متفاوت به نوع ديگري از انسان و حس مسئوليت ديگري نياز داريم. شايد به نگاهي اساساً متفاوت نياز داريم تا بتوانيم چهره بغايت كريه مناسبات كنوني را بطور بنيادين تغيير دهيم. هرچه هست اين نكته مسلم است كه نبايد با ننه من غريبم هاي شاعرانه و رمانتيسم هاي مضحك ناتواني خود از ديدن عميق قضايا را پوشاند

[+/-] show/hide this post

۱۱.۳.۸۳

" بازار فجيره" و مضحكه پيرامون آن!

" بازار فجيره" و مضحكه پيرامون آن
برام خيلي عجيب هست كاري كه بسياري از اين سايت هاي اينترنتي در پي طرح قضيه " فروش دخترهاي ايراني در بازار فجيره" در پيش گرفته اند. يكي مقاله مي نويسه، آن ديگري شعر ميگه، سومي فرياد وامصيبتا سر ميده كه بيائيد و ببيند كه ما به عهد بوق برگشته ايم. و احزاب سياسي نيز – بي هيچ تفاوتي در نوع رنگي كه براي خودشان انتخاب كرده اند – همه و همه دادشان بالاست كه همه اين قضايا ناشي از بي كفايتي و بي سياستي دستگاه حكومتي است.
فكر كنم يه بار در همين وبلاگ در مورد حادثه اي صحبت كرده ام كه در كلاس نهم شاهدش بودم. همان سالي بود انگار برف سنگيني باريده بود و مدارس يا تعطيل ميشدند و يا اگر احياناً كلاسي راه مي افتاد با كمبود معلم و اينها روبرو ميشديم. يه بار آقاي " حكمت جو" مدير مدرسه مان با آن عينك ته استكاني اش وارد كلاس شد و گفت امروز فلان معلم نمياد و اين ساعت رو با هم بصورت گفتگو پيش ميبريم. اگه كسي سوالي داره مطرح كنه.
آن موقع من در مدرسه غروي درس ميخوندم كه بين چهاربرادران و خيابان پهلوي رشت واقع بود. نزديك باشگاه ايران مهر رشت. تو كلاس ما هم بودند بچه هايي كه از روستاهاي اطراف مي آمدند. باري، يكي از همين بچه ها – كه بچه زرنگ و درس خواني هم بود – پرسيد: چرا حكومت ايران – آن موقع هيچكس براي دولت قابليتي مستقل قائل نبود! برعكس تمام تاريخ سازي هاي آقاي ميلاني در مورد اميرعباس هويدا – در مورد تجاوز و قتل چهار دختر ايراني در غنا هيچ اعتراضي نمي كنه؟
اين خبر البته عمدتاً در مجله اطلاعات هفتگي و روزنامه هاي دوقلوي ايراني در آن زمان يعني اطلاعات و كيهان مطرح شده بود. آقاي حكمت جو با نگاه خاص خودش سري چرخاند و گفت: بابا جان تو همين كشور خودمان روزي هزارتا ... دختر پاره ميشه و آب از آب تكان نمي خوره. حالا چي ميگي، بيايم لشكر بكشيم به غنا كه چرا فلان و بهمان شده؟...

وقتي تمام عرصه هاي زندگي انسان در مناسبات فعلي جهان خصوصيت كالائي بخودش گرفته، ديگه چه انتظاري ميره كه چنين خريد و فروشي به چه محدوده هائي وارد خواهد شد؟ بطور مثال خريداران اصلي سكس با كودكان در اروپا هستند. در بسياري از شهرهاي هلند يا كلوب هاي رسمي برقرارند و يا مثل آمستردام محله اي هست كه دختران و زنان در پشت ويترين ها براي فروش سكس حاضر هستند. اتفاقاً ميزان پرداخت ماليات بر در آمدشان آنقدر بالاست كه هيچ شهرداري حاضر نيست چنين مراكزي رو ببنده. يا مثلاً كازينوها و قمارخانه ها و دستگاه هاي جك برد و از اين وسائل.
وقتي مناسبات انساني تنها در بده و بستان خلاصه ميشه، آنگاه مي بينيم كه سكس در جامعه بمثابه يك رابطه معين تعريف ميشه. طبيعي است كه مشتريان بهره گيري از اين رابطه به فروشندگاني نياز داشته باشند. و اين فروشندگان نيز براي فروش كالاي خود دنبال بازارهائي باشند كه بتونند بهره بيشتري بدست بيارن. شايد مطرح كنندگان اين واويلاها و وامصيبتا در اين فكرند كه كالاهاي ايراني بايد تنها در محدوده بازار داخلي مبادله بشن و بدين ترتيب حق طبيعي فروشندگان را نقض كنند؟
وقتي نفت آنقدر استخراج ميشه كه نه تنها مصرف داخلي بلكه نياز بازار جهاني رو مبنا قرار ميده، وقتي سر سفره هر ايراني هفت سين صادراتي از ايران بطور بسته بندي شده حضور داره، وقتي خورشت خارج نشينان با مواد تهيه شده در ايران آماده ميشه، و وقتي همه چيز در خدمت واردات و صادرات قرار ميگيره و از همه امكانات قيمت هاي جهاني بهره وري ميشه، فكر نمي كنيد شعار مسخره اي است اگه تلاش كنيم فروش تن انسان را تنها در محدوده ايران مجاز بدانيم و آنرا در محدوده قيمت هاي بازار ايراني به بند بكشيم؟ مگر فروش مغز انسان دردناك تر نيست؟ كساني كه با افتخار تمام ميتوانند قابليت هاي مغزي خودشان را به اين يا آن موسسه در آمريكا، كانادا و يا اروپا به فروش مي رسانند و يا حتي در بازار داخلي؟
يا بايد صريح بود و تن فروشي انسانها را همان كاري در نظر گرفت كه هركس در اين جهان فروريخته از هر معيار اخلاقي دنبال مي كنه، يا بايد به اخلاقيات توجه جدي نشان داد و به نقد عميق مناسبات موجود جهان نشست. و صرفاً در محدوده تابوهاي جنسي در جا نزد.
همين يكي دو ماه پيشتر بود كه بازيكن بلغاري يكي از تيم هاي حرفه اي فوتبال پرتقال در برابر چشمان متحير بينندگان تلوزيونهاي جهان و تماشاگران استاديوم، افتاد و مرد. او نيز مثل ده ها و حتي صدها هزار انسان ديگر از همان اوال كودكي خودش، روحش، زندگي اش و تمامي مختصات انساني اش را به دست اندركاران بازار برده داران فوتبال و ورزش و از اين قبيل مي فروشد و آنگاه كه شيره جانش را براي استفاده دلخواه بطور اساسي مي كشند، كم مي آورد و جلوي چشمان همگان جان ميدهد. آيا دختران ايراني كه در بازار فجيره به فروش ميرسند، كار ديگري مي كنند؟
همانطور كه در اخبار هم آمده، اكثر اين دختران از چگونه گي و موضوعيت كار مطلع هستند و ميدانند با چه سرنوشتي روبرويند. اما انتخابشان آيا صرفاً عدم تمايل به بودن در ايران هست؟ يا اينكه در تلاشند تا تن خود را بمثابه كالا به قيمتي مناسب تر بفروش برسانند؟ چه بسا بسياري از آنان در همين تهران به تن فروشي مشغول بوده اند. در بازاري مثل فجيره حتي شايد شانس بياورند و جنبه هاي ديگري از خصوصيت شان بمثابه زن در مد نظر مشتري قرار گرفته و به همسري كسي در آيند و سالهاي سال همچون برده، با اين تصور كه انگار وردي كه فلان ملا برايش خوانده حكم خاصي است و با تلقي خودفريبانه ازداوج در خدمت خريداري در آيند؟
من نمونه هاي زيادي را سراغ دارم كه خيلي ها با احترام تمام و با افتخار همسر پستي انتخاب كرده و آنها را از ايران به اروپا، كانادا و يا آمريكا مي آورند. آيا كار اينها تفاوتي با بقيه دارد؟ آنها نيز اينبار از بازار داخلي و درون فروشندگان محلي خريد مي كنند. آنها به خانواده ماموريت مي دهند و يا به آشنايان كه برايشان كالائي مناسب انتخاب كنند و قيمت پرداختي نيز همانا ويزاي اقامت در فلان و بهمان كشور و كالاي قابل فروش، در اختيار قرار دادن خود همچون برده – اگر پوسته فريبكارانه همسر بودن و خانواده و عشق و از اين قبيل را كنار بزنيم - و تحمل چندسالي است تا اقامت دائم دريافت شود. در چنين حالتي است كه اين خريد و فروش با جشن و هلهله پيش ميرود و آن ديگري اينگونه تبديل به شيون و واويلا مي شود.
نكته اي عمومي تر اينكه خود را در اين محدوده به بند بكشيم كه انگار اين از خصوصيت دستگاه حكومتي ايران بوده كه مردم به چنين فلاكتي رسيده اند. يه نگاهي به تجارت سكس در جهان و ميزان مبادلات مالي كه در اين زمينه در جريان هست، نشان ميدهد كه اين يكي ازمعضلات جدي ناشي از مناسبات سرمايه دارانه و مبادله اي است و نشاني جدي است از بهم ريخته گي بي حدو حصري كه براي چنين مناسباتي ميتوان قائل بود. – برعكس نظري كه آقاي قوچاني سردبير روزنامه شرق خواهان آن است كه اگه در ايران دموكراسي مي خواهيد، پس سعي كنيد راه را براي ورود سرمايه داران عزيز فراهم كنيد و آنگاه مطمئن باشيد كه آنها از حقوق دموكراتيك شما ( در واقع از حق شما براي راي دادن به آنها!) دفاع كرده و جامعه اي خواهيم داشت با دستگاه حاكمه اي انتخابي – هم اكنون سرمايه هائي بسيار جدي در كار هست كه بازارهاي جديدتر، كالاهاي متنوع تر و حتي عرصه هاي گسترده تري را كشف نمايد. امروزه تنها دختر ايراني نيست كه در چنين بازارهايي به فروش ميرسند، تمامي جهان گرسنه دنيا بصورت كالاي بالقوه اي در آمده و حتي كودكان نيز از اين مبادله بيرون نيستند. محدود كردن تجارت برده و تن فروشي و اين قبيل عواقب اجتماعي را به يك حكومت مشخص و حتي يك نظام اقتصادي – اجتماعي، نشان از درك غلط دارد. اساس شعور اجتماعي انسان در شكل دهي مناسبات كنوني جهان ملهم از بحران هست و تا بطور ريشه اي مورد دقت و توجه قرار نگيرد، ما با معلول هاي پيچيده و متنوع تري بطور روزمره روبرو خواهيم بود. محدود كردن چنين قضايائي به حاكمان جمهوري اسلامي، اگر نشانه فرصت طلبي هاي روشنفكران سياسي نباشد، طبعاً از ساده گي مفرط نشان دارد.

تنها نتيجه اي كه براحتي ميتوان گرفت اين است كه جهان كنوني بهم ريخته تر از آن است كه نسبت به فلان و يا بهمان منتجه آن و معلول علت هاي بنيادين فغان و شيون راه بياندازيم. و از همه اينها مهمتر ناتواني اساسي سياست مداران كنوني جهان است كه نه تنها قادر به حل معضلات نيستند بلكه خود در دامن زدن بيشتر اين معضلات نيز دخيل مي باشند.
شايد براي ساختن جهاني اساساً متفاوت به نوع ديگري از انسان و حس مسئوليت ديگري نياز داريم. شايد به نگاهي اساساً متفاوت نياز داريم تا بتوانيم چهره بغايت كريه مناسبات كنوني را بطور بنيادين تغيير دهيم. هرچه هست اين نكته مسلم است كه نبايد با ننه من غريبم هاي شاعرانه و رمانتيسم هاي مضحك ناتواني خود از ديدن عميق قضايا را پوشاند

جنگ بخشي از زندگي ماست! جنگ بخشي از زندگي ماست.

از همان روزي كه قضيه يازده سپتامبر مطرح شد؛ حتي از همان لحظه اي كه شمارش آراء ريخته شده در صندوق ها بالاخره به سود بوش پذيرفته شد؛ و بطور عملي تر از همان روزي كه ائتلافي براي جابجائي قدرت حاكمه در افغانستان بوجود آمده و تعقيب تنها تروريست مشهور جهان "بن لادن" به موضوع روز تمامي رسانه هاي خبري تبديل شد، همه كم يا بيش با " جنگ " و " تروريسم" و حضور مستقيم و مشخص آن در سرزمين هاي گوناگون درگير شديم. نمايندگان منتخب مردم در كشورهاي باصطلاح دموكرات به چنان ائتلافي راي مثبت دادند و مبارزه با تروريسم را اصل تخطي ناپذير امور روزمره خود دانستند، قدرتمندان يكه تاز در جوامع غير دموكراتيك خود تصميم گرفتند كه در چنان ائتلافي شركت كنند و آخرالامر روشنفكراني كه حل معضلات تئوريك خود را در پيشبرد اين يا آن نوع حدف فيزيكي ميدانستند، همه راي به پيشبرد عملي و مشخص جنگ دادند. و از سوي ديگر همه آنهائي كه حذف فيزيكي انساني بدست انسان ديگر را اوج بربريت و سقوط تا اعماق جهالت ميدانستند، در خيابانها رژه رفتند و خواستند تا دست اندركاران ماشين هاي جنگي را از چنين جنايتي باز دارند.

چرا جهان با پديده هائي از اين دست روبروست؟ چرا هرروز بايد با نمودهاي از بربريت انسان روبرو شد كه ديگر مرزي بر نمايش و نوآوري آن نميتوان قائل بود؟ جنگ چيست؟ چه مكانيسمي دارد؟ آيا اطلاق چنين اسمي، تنها آن زماني را شامل مي شود كه عده اي تصميم به حذف فيزيكي عده اي ديگر مي گيرند؟

اگر به گستره سازماندهي پديده اي بنام جنگ در زندگي جامعه بشري بنگريم، براحتي ميتوانيم به اين نتيجه برسيم كه حذف فيزيكي و تخريب و امثالهم، تنها رويه ظاهري پديده اي موسوم به " جنگ " هست. اما جوانب پنهان شده آن تا درون خانه مان، تا درون تصاوير مختلفي كه در ذهنمان شكل ميگيرد، خودش را مي گستراند.
چند روز پيش يكي از دوستانم برايم از بمباران شيميائي صدام صحبت مي كرد. يكي از سربازان زيردستش آهسته در گوشش گفته بود كه من فكر مي كنم شيميائي زده اند، تو سعي كن طوري به بچه هاي توي سنگر بگي كه هول نكنند. و دوستم در حالي كه سعي مي كرد خونسردي اش را حفظ كنه، دستور داد براي محكم كاري ماسك هاي ضد شيميائي ساخت كره را بپوشند. و در ادامه ميگفت:" اگه ماسك هاي ساخت آمريكا داشتيم، مشكلي نبود. اين ماسك هاي ساخت كره جنوبي اصلاً بدرد بخور نبودند و ما بعداز يه چندساعتي متوجه شديم كه همه كم و بيش شيميائي شده ايم."

آنهائي كه براي سربازان لباس مي دوزند، آنهائي كه ماسك مي سازند، آنهائي كه در انستيتوهاي مختلف ابزارهاي الكترونيكي و غيروذالك اختراع مي كنند و تكنولوژي مربوطه را گسترش ميدهند، آناني كه در پي داغ شدن اوضاع امنيتي در منطقه اي معين از بالا رفتن قيمت محصولات معدني خود بهره مي برند، آنهائي كه حذف فلان و بهمان فرد را آخرالنهايه چيزي در راستاي مفهومي ساخته شده در ذهن خود بمثابه جامعه دموكراتيك و نزديك تر به مدينه فاضله خود مي دانند، آنهائي كه خود يا همسر و يا فرزندانشان و يا يكي از بستگانشان در اين سازمان عريض و طويل ارتش هاي جهان هرروز به تمرين مرگ و كشتار و پيداكردن بهترين شيوه حذف ديگران مشغولند... همه اينها در جنگ شركت دارند. همه آناني كه اخبار تكان دهنده شكنجه شدگان، شكنجه گران، دست اندركاران و غيرو ذالك را با دقت دنبال ميكنند، همه اينها در جنگ سهيم هستند. همه ما اخبار مربوط به كشتار انسانها را تا حد يك كالاي داغ و باارزش بالا كشيده ايم. ما خود تعميق دهنده درگيري هاي منطقه فلسطين هستيم و همه ما پذيرفته ايم به اخباري توجه كرده و آنرا تا حد موضوعي جنجالي و ارزشمند بالا ببريم كه هم اكنون شاهد آنيم. همه ما سيستم اطلاع رساني را كه بخشي از ساختار جنگي موجود هست، با دل و جان پذيرفته ايم و توانسته ايم جنگ را تا سرسفره هايمان بكشانيم.

آيا هيچ كدام از كارگران فلان و بهمان كارخانه هلندي، سوئدي، دانماركي و بطور كلي در سطح كشورهاي پيشرفته، حاضر شده است به نوع توليدي شركت يا كارخانه خود اعتراض كند و اصرار ورزد كه نوع استفاده از آن كالاي مفروض ميبايد روشن شده و ارزش هاي غير خشونت آفرين آن مشخص گردد؟ آيا كشورهاي منطقه خاورميانه كه هرروز با دلسوزي تمام به صحنه هاي خشونت در عراق مي نگرند، همزمان متوجه ميشوند كه بالا رفتن قيمت نفت ثمره مستقيم همان جنگ است؟
در جنگ ايران و عراق بگفته دوستم، بمب هاي شيميائي با موادي دريافت شده از آلمان درست ميشد و پادزهرش از كارخانه اي از هلند خريداري ميشد. بيش از هفتاد كارخانه شيميائي و سازنده تكنولوژي مورد استفاده در جنگ از كشور سوئد به طرفين درگيري كالاهايش را مي فروخت. اينهمه مواد، اينهمه نيرو و چنان سازماندهي پيشرفته و بسيار مدرن، آنهمه شخصيت هاي سياسي و نظامي و غيره در اجزاء گوناگون پيكره جامعه جاي گرفته اند. حال تنها لازم است عده اي با عده اي ديگر نسبت به موضوعي مشخص اختلاف داشته باشد. تمام اين ساختار عظيم اقتصادي، اجتماعي بكار مي افتد و توليداتش از سوئي كشته و زخمي و خون و مرگ و شيون و تنفري ريشه دارتر خواهد بود از سوي ديگر، كارخانه جاتي در كل كره خاكي مان قادر ميگردند فعال تر و جدي تر كار كنند و توليدات جديدتري را بفروش برسانند. همه با هم با آه و ناله و گاهي تكان دادن سري در منافع اقتصاد ناشي از جنگ سهيم ميگرديم اما از سوي ديگر اشك و آه نثار آناني مي كنيم كه صحنه مستقيم عملكرد اين ماشين اند. درست به همانگونه كه گوشت گاو را با لذت مي خوريم و هيچ توجهي نداريم به ساختار عريض و طويلي كه چگونه چنين كشتاري صورت مي گيرد.

صحنه كريهي است. گوشت جانمان را، گوشت تن عزيزانمان را كباب مي كنيم و با اشك و آه آنرا مي بلعيم و به همه آنهائي كه ما را ناچار كرده اند براي رفع گرسنگي از گوشت تن عزيزانمان بخوريم، لعنت مي فرستيم. اما گرسنگي خودمان را تمايلمان براي سيري را، چاره ناپذير مي دانيم. كار من در فلان و بهمان كارخانه، مقامم، جايگاهم در سيرتحولات سياسي و اجتماعي و امثالهم بايد حفظ شود. بدون اينكه توجه داشته باشم در جهاني كه تقسيم اجتماعي كار براي چنان سيستمي بكار مي رود كه فاقد كمترين احساس مسئوليت و توجه براي حيات چه در شكل جامعه بشري و چه حتي براي كليت اين كره خاكي است.

و تراژدي بزرگ در اينجاست كه ما صدايمان را درست در زماني بالا ميبريم و برعليه جنگ شعار ميدهيم كه خود با شرمنده گي تمام گلوله اي بسوي هدفي درون همين جامعه بشري شليك مي كنيم.

باتلاقي است كه انتظار روئيدن گل و به مشام رسيدن بوئي خوش، تصوري است كه همراه با فرورفتن هر روزه در بطن آن، با خود حمل مي كنيم. آري آرزوي صلح يك تصور ساده است زماني كه با تمام وجودمان در خدمت و در بطن مناسبات جنگي، خشونت و كشتار حضور داريم. ديگر لازم نيست سرمان را تكان داده و يا دماغمان و يا جلوي چشمانمان را بگيريم تا نبينيم صحنه هائي همچون شكنجه انساني توسط انسان ديگر را كه خود به امري عادي در مناسبات كنوني جامعه بشري تبديل شده، و فكر نكنيم اگر خواهان اجراي درست قواعد بازي در صحنه كشتار متقابل باشيم، توانسته ايم جنگ را انساني كنيم!

سربازي كه بسوي دختركي سه ساله فلسطيني شليك مي كند، براي توجيه خود هيچ دفاعيه اي نخواهد داشت. انداختن گناه اين كار به گردن اين يا آن فرد، چيزي از كراهت كاري كه انگشتان وي انجام داده اند، نخواهد كاست. و آنهائي نيز كه سعي ميكنند مظلوميت چنين صحنه هائي را پلي بسازند تا به جاه طلبي هاي سيري ناپذير خود برسند، با آن سرباز در چكاندن ماشه سهيمند. همه ما بينندگان و شنوندگان اين خبر نيز شريك جرم هستيم.

آري همه اينها محصول تلاش هزاران ساله بشريت هست كه در پنهان ترين لايه هاي شعورمان تنفر و خشونت را جاي داده و همه ما با افتخار تمام دست در دست هم داده و نظمي را با ساده انگاري تمام دنبال مي كنيم كه نوزادانمان را از همان لحظه حضور در چنين مناسباتي، براي چنان جنگ هائي مهيا مي سازيم.

يكبار ديگر بايد به دور و برمان نگاه كنيم تا بهتر بتوانيم تشخيص دهيم كدام بخش از زندگي مان از قبل جنگ ساخته شده و تا چه حد وابسته به تداوم جنگ و خشونت و تفاوت هاي همه جانبه و فراگير در بين جامعه بشري هستيم.

[+/-] show/hide this post

۴.۳.۸۳

جنگ بخشي از زندگي ماست!

جنگ بخشي از زندگي ماست.

از همان روزي كه قضيه يازده سپتامبر مطرح شد؛ حتي از همان لحظه اي كه شمارش آراء ريخته شده در صندوق ها بالاخره به سود بوش پذيرفته شد؛ و بطور عملي تر از همان روزي كه ائتلافي براي جابجائي قدرت حاكمه در افغانستان بوجود آمده و تعقيب تنها تروريست مشهور جهان "بن لادن" به موضوع روز تمامي رسانه هاي خبري تبديل شد، همه كم يا بيش با " جنگ " و " تروريسم" و حضور مستقيم و مشخص آن در سرزمين هاي گوناگون درگير شديم. نمايندگان منتخب مردم در كشورهاي باصطلاح دموكرات به چنان ائتلافي راي مثبت دادند و مبارزه با تروريسم را اصل تخطي ناپذير امور روزمره خود دانستند، قدرتمندان يكه تاز در جوامع غير دموكراتيك خود تصميم گرفتند كه در چنان ائتلافي شركت كنند و آخرالامر روشنفكراني كه حل معضلات تئوريك خود را در پيشبرد اين يا آن نوع حدف فيزيكي ميدانستند، همه راي به پيشبرد عملي و مشخص جنگ دادند. و از سوي ديگر همه آنهائي كه حذف فيزيكي انساني بدست انسان ديگر را اوج بربريت و سقوط تا اعماق جهالت ميدانستند، در خيابانها رژه رفتند و خواستند تا دست اندركاران ماشين هاي جنگي را از چنين جنايتي باز دارند.

چرا جهان با پديده هائي از اين دست روبروست؟ چرا هرروز بايد با نمودهاي از بربريت انسان روبرو شد كه ديگر مرزي بر نمايش و نوآوري آن نميتوان قائل بود؟ جنگ چيست؟ چه مكانيسمي دارد؟ آيا اطلاق چنين اسمي، تنها آن زماني را شامل مي شود كه عده اي تصميم به حذف فيزيكي عده اي ديگر مي گيرند؟

اگر به گستره سازماندهي پديده اي بنام جنگ در زندگي جامعه بشري بنگريم، براحتي ميتوانيم به اين نتيجه برسيم كه حذف فيزيكي و تخريب و امثالهم، تنها رويه ظاهري پديده اي موسوم به " جنگ " هست. اما جوانب پنهان شده آن تا درون خانه مان، تا درون تصاوير مختلفي كه در ذهنمان شكل ميگيرد، خودش را مي گستراند.
چند روز پيش يكي از دوستانم برايم از بمباران شيميائي صدام صحبت مي كرد. يكي از سربازان زيردستش آهسته در گوشش گفته بود كه من فكر مي كنم شيميائي زده اند، تو سعي كن طوري به بچه هاي توي سنگر بگي كه هول نكنند. و دوستم در حالي كه سعي مي كرد خونسردي اش را حفظ كنه، دستور داد براي محكم كاري ماسك هاي ضد شيميائي ساخت كره را بپوشند. و در ادامه ميگفت:" اگه ماسك هاي ساخت آمريكا داشتيم، مشكلي نبود. اين ماسك هاي ساخت كره جنوبي اصلاً بدرد بخور نبودند و ما بعداز يه چندساعتي متوجه شديم كه همه كم و بيش شيميائي شده ايم."

آنهائي كه براي سربازان لباس مي دوزند، آنهائي كه ماسك مي سازند، آنهائي كه در انستيتوهاي مختلف ابزارهاي الكترونيكي و غيروذالك اختراع مي كنند و تكنولوژي مربوطه را گسترش ميدهند، آناني كه در پي داغ شدن اوضاع امنيتي در منطقه اي معين از بالا رفتن قيمت محصولات معدني خود بهره مي برند، آنهائي كه حذف فلان و بهمان فرد را آخرالنهايه چيزي در راستاي مفهومي ساخته شده در ذهن خود بمثابه جامعه دموكراتيك و نزديك تر به مدينه فاضله خود مي دانند، آنهائي كه خود يا همسر و يا فرزندانشان و يا يكي از بستگانشان در اين سازمان عريض و طويل ارتش هاي جهان هرروز به تمرين مرگ و كشتار و پيداكردن بهترين شيوه حذف ديگران مشغولند... همه اينها در جنگ شركت دارند. همه آناني كه اخبار تكان دهنده شكنجه شدگان، شكنجه گران، دست اندركاران و غيرو ذالك را با دقت دنبال ميكنند، همه اينها در جنگ سهيم هستند. همه ما اخبار مربوط به كشتار انسانها را تا حد يك كالاي داغ و باارزش بالا كشيده ايم. ما خود تعميق دهنده درگيري هاي منطقه فلسطين هستيم و همه ما پذيرفته ايم به اخباري توجه كرده و آنرا تا حد موضوعي جنجالي و ارزشمند بالا ببريم كه هم اكنون شاهد آنيم. همه ما سيستم اطلاع رساني را كه بخشي از ساختار جنگي موجود هست، با دل و جان پذيرفته ايم و توانسته ايم جنگ را تا سرسفره هايمان بكشانيم.

آيا هيچ كدام از كارگران فلان و بهمان كارخانه هلندي، سوئدي، دانماركي و بطور كلي در سطح كشورهاي پيشرفته، حاضر شده است به نوع توليدي شركت يا كارخانه خود اعتراض كند و اصرار ورزد كه نوع استفاده از آن كالاي مفروض ميبايد روشن شده و ارزش هاي غير خشونت آفرين آن مشخص گردد؟ آيا كشورهاي منطقه خاورميانه كه هرروز با دلسوزي تمام به صحنه هاي خشونت در عراق مي نگرند، همزمان متوجه ميشوند كه بالا رفتن قيمت نفت ثمره مستقيم همان جنگ است؟
در جنگ ايران و عراق بگفته دوستم، بمب هاي شيميائي با موادي دريافت شده از آلمان درست ميشد و پادزهرش از كارخانه اي از هلند خريداري ميشد. بيش از هفتاد كارخانه شيميائي و سازنده تكنولوژي مورد استفاده در جنگ از كشور سوئد به طرفين درگيري كالاهايش را مي فروخت. اينهمه مواد، اينهمه نيرو و چنان سازماندهي پيشرفته و بسيار مدرن، آنهمه شخصيت هاي سياسي و نظامي و غيره در اجزاء گوناگون پيكره جامعه جاي گرفته اند. حال تنها لازم است عده اي با عده اي ديگر نسبت به موضوعي مشخص اختلاف داشته باشد. تمام اين ساختار عظيم اقتصادي، اجتماعي بكار مي افتد و توليداتش از سوئي كشته و زخمي و خون و مرگ و شيون و تنفري ريشه دارتر خواهد بود از سوي ديگر، كارخانه جاتي در كل كره خاكي مان قادر ميگردند فعال تر و جدي تر كار كنند و توليدات جديدتري را بفروش برسانند. همه با هم با آه و ناله و گاهي تكان دادن سري در منافع اقتصاد ناشي از جنگ سهيم ميگرديم اما از سوي ديگر اشك و آه نثار آناني مي كنيم كه صحنه مستقيم عملكرد اين ماشين اند. درست به همانگونه كه گوشت گاو را با لذت مي خوريم و هيچ توجهي نداريم به ساختار عريض و طويلي كه چگونه چنين كشتاري صورت مي گيرد.

صحنه كريهي است. گوشت جانمان را، گوشت تن عزيزانمان را كباب مي كنيم و با اشك و آه آنرا مي بلعيم و به همه آنهائي كه ما را ناچار كرده اند براي رفع گرسنگي از گوشت تن عزيزانمان بخوريم، لعنت مي فرستيم. اما گرسنگي خودمان را تمايلمان براي سيري را، چاره ناپذير مي دانيم. كار من در فلان و بهمان كارخانه، مقامم، جايگاهم در سيرتحولات سياسي و اجتماعي و امثالهم بايد حفظ شود. بدون اينكه توجه داشته باشم در جهاني كه تقسيم اجتماعي كار براي چنان سيستمي بكار مي رود كه فاقد كمترين احساس مسئوليت و توجه براي حيات چه در شكل جامعه بشري و چه حتي براي كليت اين كره خاكي است.

و تراژدي بزرگ در اينجاست كه ما صدايمان را درست در زماني بالا ميبريم و برعليه جنگ شعار ميدهيم كه خود با شرمنده گي تمام گلوله اي بسوي هدفي درون همين جامعه بشري شليك مي كنيم.

باتلاقي است كه انتظار روئيدن گل و به مشام رسيدن بوئي خوش، تصوري است كه همراه با فرورفتن هر روزه در بطن آن، با خود حمل مي كنيم. آري آرزوي صلح يك تصور ساده است زماني كه با تمام وجودمان در خدمت و در بطن مناسبات جنگي، خشونت و كشتار حضور داريم. ديگر لازم نيست سرمان را تكان داده و يا دماغمان و يا جلوي چشمانمان را بگيريم تا نبينيم صحنه هائي همچون شكنجه انساني توسط انسان ديگر را كه خود به امري عادي در مناسبات كنوني جامعه بشري تبديل شده، و فكر نكنيم اگر خواهان اجراي درست قواعد بازي در صحنه كشتار متقابل باشيم، توانسته ايم جنگ را انساني كنيم!

سربازي كه بسوي دختركي سه ساله فلسطيني شليك مي كند، براي توجيه خود هيچ دفاعيه اي نخواهد داشت. انداختن گناه اين كار به گردن اين يا آن فرد، چيزي از كراهت كاري كه انگشتان وي انجام داده اند، نخواهد كاست. و آنهائي نيز كه سعي ميكنند مظلوميت چنين صحنه هائي را پلي بسازند تا به جاه طلبي هاي سيري ناپذير خود برسند، با آن سرباز در چكاندن ماشه سهيمند. همه ما بينندگان و شنوندگان اين خبر نيز شريك جرم هستيم.

آري همه اينها محصول تلاش هزاران ساله بشريت هست كه در پنهان ترين لايه هاي شعورمان تنفر و خشونت را جاي داده و همه ما با افتخار تمام دست در دست هم داده و نظمي را با ساده انگاري تمام دنبال مي كنيم كه نوزادانمان را از همان لحظه حضور در چنين مناسباتي، براي چنان جنگ هائي مهيا مي سازيم.

يكبار ديگر بايد به دور و برمان نگاه كنيم تا بهتر بتوانيم تشخيص دهيم كدام بخش از زندگي مان از قبل جنگ ساخته شده و تا چه حد وابسته به تداوم جنگ و خشونت و تفاوت هاي همه جانبه و فراگير در بين جامعه بشري هستيم.

بحثي درباره هويت مطلب زير نوشته اي است از آقاي طباطبائي در مورد مسئله هويت و مشخصاً هويت ايراني. از آنجائي كه فكر مي كنم چنين موضوعي ميتونه براي بسياري، نه بمثابه توضيح مشخص، بلكه براي ورود به چنين بحثي جالب باشه اينو در وبلاگ ساكنان زمين قرار ميدم. اميد كه مثل خودم از اين مبحث خوشتون بياد.
در باره‌ی هويت ايرانی
آيا به راستی هويتی هم وجود دارد؟


علی محمد طباطبايی

iraneaziz@hotmail.com
جمعه ٢٥ ارديبهشت ۱۳۸۳

يكی از موضوعات مهمی كه در اين چند ده‌ی اخير به طور پيوسته مورد نقد و گفتگوی انديشمندان ما قرار گرفته، همين معضل هويت يا «هويت ايرانی» است. وقتی به «هويت» می‌انديشيم بدون اختيار نام مرحوم دكتر علی شريعتی به ذهنمان خطور می‌كند، هرچند كه البته اين بحث بسيار قديمی‌تر ايشان است، ليكن اين شريعتی بود كه به آن رنگ و لعاب جديد و امروزی‌تری بخشيد و باعث گرديد كه معضل هويت ايرانی يا شرقی ما دوباره در جمع وسيعی از روشنفكران و دانشگاهيان مطرح گردد. برای سال‌ها «بازگشت به خويشتن خويش» حداقل برای بخشی از جوانان ايرانی تنها الگوی قابل قبول تلقی می‌شد. ما می‌بايست به اصل شرقی خود باز گرديم، اما اصليتی كه از صافی اگزيستنسياليسم و ماركسيسم عبور داده شده بود. نتيجه‌ی نهايی دقيقاً چه چيزی بود را هيچكس به درستی نمی‌دانست، اما تصور همه بر اين بود كه لااقل برای خود تئورسين بزرگ آن بايد روشن باشد. امروز دوباره انديشه‌های دكتر شريعتی مورد انتقاد شديد قرار گرفته و بعضی در اين اواخر سعی كرده‌اند كه بيگانگی آن با دموكراسی و جامعه‌ی باز را نشان دهند. با اين حال چنين به نظر می‌رسد كه بحث پيرامون «هويت ايرانی» همچنان ادامه خواهد داشت، آن هم در شرايطی كه پس از چندين دهه تفكر در اين باره و نوشتن كتابهايی چند ـ حتی از طرف روشنفكران غيردينی ـ هنوز هم كسی نمی‌داند كه اين هويت چيست.
اما به تازگی روزنامه‌ی شرق ـ يعنی سردبير آن آقای محمد قوچانی به همراه آقای حامد يوسفی ـ با آقای فرهنگ رجايی گفتگوی بسيار طولانی ـ و حقيقتاً ملال‌آوری ـ انجام داده‌اند در باره‌ی چيستی هويت ايرانی و عنوان آن را هم «من ايرانی مدرن مسلمان سنتی‌ام» انتخاب كرده‌اند. در حالی كه تقريباً دو صفحه‌ی تمام از ويژه نامه‌ی كتابخانه‌ی شرق ـ كه ظاهراً بر روی اينترنت قابل دريافت نيست ـ به اين گفتگوی بی‌سرانجام اختصاص داده شده است، اما در پايان آن به خواننده‌ی بی‌حوصله مژده داده می‌شود كه به زودی در صفحه‌ی انديشه‌ی شرق ادامه بحث قابل دريافت خواهد بود.
برای كسانی كه با پيشينه‌ی فرهنگ رجايی نا آشنا هستند در مقدمه‌ی اين گفتگو اشاره‌ی كوتاهی آمده. وی استاد پيشين دانشگاه‌های تهران است كه پس از محروم شدن از تدريس در ايران، در خارج از كشور ـ ظاهراً در حال حاضر كانادا ـ اقامت گزيده و تدريس می‌كند و اكنون برای شركت و ايراد سخنرانی در همايش حكمت مطهر به ايران آمده است. وی كتاب‌های متعددی نيز به فارسی چاپ كرده كه جديدترين آن با عنوان نامتجانس «مشكله‌ی هويت ايرانيان امروز» به تازگی روانه بازار نشر شده است.
اما با اين حال دانش و تجربه‌ی وسيع مصاحبه شونده و اين كه وی در كشورهای مختلفی استاد دانشگاه می‌باشد مانع از آن نمی‌گردد كه در برابر پرسش‌های روشن و در مواردی هوشمندانه روزنامه‌ی شرق پاسخ‌هايی مبهم، بسيار طولانی و كم محتوا ندهد. آيا به راستی دو صفحه‌ی تمام روزنامه‌ای با حروف ريز برای اين استاد دنيا ديده‌ی ما كافی نبود كه بتواند تا حد قابل قبولی مسئله‌ی چيستی هويت ايرانی را روشن كند؟ طفره رفتن پی در پی مصاحبه شونده از پرسش‌های واضح شرق در باره‌ی چيستی هويت ايرانی به راستی كه خواننده را عصبی می‌كند و حتی اين سوال ايجاد می‌شود كه چاپ آن اصلاً چه ضرورتی می‌توانست داشته باشد.
آقای فرهنگ رجايی در چند جای اين مصاحبه به طور كاملاً شفاف پاسخ می‌دهد كه پاسخ به اين كه «من كيستم» و يا در واقع روشن كردن هويت ايرانی ما مسئله‌ی بسيار مهمی است كه از آن به هيچ وجه نمی‌توان غفلت كرد. اما هربار كه از وی در باره‌ی اين هويت سوالی می‌شود وی هيچ جواب روشن و قابل قبولی ارائه نمی‌دهد. از همه عجيب‌تر اين كه وی در نيمه‌های مصاحبه به اين پرسش شرق: «شما الان هويت فعلی ايرانی را چه می‌بينيد يعنی چه عناصری را در اين مسئله می‌بينيد؟» چنين حواب می‌دهد: «من اگر احساس می‌كردم كه «هويت ايرانی»‌ای هست كه من می‌توانم ببينمش و توصيفش كنم اصلاً لزومی نداشت كه اسمش را بگذارم «مشكله‌ی هويت ايرانی». اسمش را می‌گذاشتم هويت ما اين است و جز اين نيست. بنابراين بنده عرضم اين بوده كه هويت ايرانی فعلاً در حال تشتت و معركه‌ی جهان بينی‌ها است».
زبان بنده واقعاً قاصر است از يافتن كلام مناسب در پاسخ به اين مصاحبه بی‌نظير. شخصی كه به روشنی اعتراف می‌كند كه كمترين اطلاع و نشانه‌ای از وجود چنين هويتی ندارد معتقد است كه چنين هويتی وجود دارد و بايد حتماً آن را يافت زيرا بدون آن زندگی معنا دارد زيرا انسان از خودش تعريفی ندارد. حداقل اين كه استاد فرهنگ رجايی نيز ـ به گفته‌ی خودش ـ جزو آن هفتاد ميليونی بايد باشد كه چون هنوز به واقعيت يا ماهيت هويت ايرانی و شرقی خودش پی نبرده در حال گذراندن يك زندگی بی‌معنا يا همان زندگی پوچ بی‌حاصل است. آنچه هنوز هم تاسف بارتر اين كه وی معتقد است: «اگر ايرانی دلش می‌خواهد بازيگر شود بايد به يك اجماع نظری راجع به يك تعريف نسبتاً كلی از هويت خودش برسد تا بتواند بازی كند».
اما گذشته از اين مصاحبه‌ی عجيب، هويت چيست و اين هويت ايرانی و شرقی ما كدام است و پاسخ «من كيستم» چه خواهد بود. جواب بنده اين است كه اين پرسش از اساس دچار اشتباه است. هويت به اين معنا نه در دنيای بسيار متنوع و پرشتاب امروز می‌تواند وجود داشته باشد و نه هرگز چنين هويتی در دوره‌های گذشته وجود داشته است. هويت در مفهومی كه شريعتی يا آل احمد يا امروز فرهنگ رجايی و بسياری ديگر در جستجوی آن هستند يك سراب واقعی است كه باعث گمراهی بسياری شده و هم چنان می‌شود. بزرگترين مشكل اين است كه هيچ كس نمی‌تواند هويت را تعريف كند. آقای رجايی اعتراف می‌كند كه كمترين نشانی از هويت ايرانی ندارد. اما اگر ايشان اين هويت را به عنوان يك ايرانی هنوز هم حس نكرده و نمی‌داند كه چيست از كجا می‌داند كه «هويت ايرانی» وجود دارد؟ به ديگر سخن چيزی را كه هرگز نمی‌توانيم ببينيم يا حس كنيم چگونه می‌توانيم تعريف كنيم؟ اگر فردا كسی آمد و گفت كه هويت ايرانی و شرقی ما همين است كه من می‌گويم شما به چه طريقی می‌خواهيد ادعاهای وی را مورد بررسی قرار دهيد و مطمئن شويد كه درست می‌گويد؟ واژه‌ای كه در معنا و مفهومی كه شريعتی مورد نظر داشت واقعاً روشن نيست كه چيست چرا بايد تا اين اندازه برای ما اهميت داشته باشد كه تصور كنيم تا به هويت اصيل ايرانی و شرقی خود نرسيم نه می‌توانيم در جهان نقشی داشته باشيم و نه زندگی برای تك به تك مامعنايی در بر خواهد داشت.
طرفداران بازگشت به هويت اصيل يا يافتن هويت ايرانی بايد به چند پرسش پاسخ بدهند. اين هويت گمشده اكنون كجاست يا كجا مخفی شده كه كسی نمی‌تواند آن را ببيند اما همواره وجود دارد. اگر در وجود ما نيست و اگر در گذشته نيست پس در كجا است؟ راه رسيدن به آن چگونه است؟ از كجا مطمئن باشيم كه در مسير صحيحی به جلو می‌رويم و آن گمشده چه مشخصه‌هايی دارد كه وقتی آن را يافتيم مطمن شويم كه به مقصد رسيده‌ايم؟ در دنيايی كه هركس اجازه‌ی انتخاب كردن دارد چگونه به ناگهان يك ملت می‌تواند روی يك هويت يگانه به توافق برسند؟ رابطه‌ی اين هويت گمشده با دستاوردهای جهان معاصر از قبيل دموكراسی و آزادی چيست؟ اگر آنها را قبول دارد چگونه است كه در گذشته‌ی ما اصلاً از اين دو ارزش خبری نبوده؟ در گذشته‌ی ما خوب و بد فراوانی می‌توان يافت. از كجا كه فقط خوب‌ها معرف هويت ما هستند و پس بد‌ها معرف هويت چه كسانی خواهند بود؟ آيا می‌توانيم به سادگی به گذشته برويم و هرچه دلمان خواست از سوپرماركت تاريخ جدا كنيم و آن‌ها را به ارزش‌های مثبت جهان معاصر گره بزنيم و يك هويت از خود جعل كنيم؟ و يا اگر قرار است كه بنشينيم و برای خود يك هويت جديد و امروزی جعل كنيم چگونه هفتاد ميليون ايرانی يك مرتيه همه با هم و با توافق بر فقط يك هويت واحد می‌توانند كنار آيند؟
خيال پردازی بس است. هويت واژه‌ای است كه در اين مفهوم مورد نظر ما معنای درستی ندارد يا به عبارتی در جای غلطی به كار رفته است. وقتی گوشه‌ی خلوتی می‌نشينيم و از خود سوال می‌كنيم كه: «من كيستم؟» از چند نظرگاه می‌توانيم مسئله را مورد بررسی قرار دهيم و از چند ـ يا بهتر است بگويم از چند هزار ـ مسير می‌توانيم به جلو برويم؟ سر ارنست گمبريچ كه هرگز نمی‌توانم مطلبی بنويسم و از وی يادی نكنم در يكی از مقاله‌های خود از واژه‌ی جعل شده‌ی Cupology صحبت می‌كند. می‌گويد منظور ما از اين اصطلاح اين بود كه مثلاً يكی از دانشجويان يك فنجان چای را در دست می‌گرفت و آن وقت شما به عنوان تاريخ نگار هنر آينده می‌بايست انواع و اقسام سوال‌هايی كه در باره‌ی فنجان چای به ذهنتان خطور می‌كرد را ياداشت كرده و پی می‌گرفتيد. يواش يواش ليست بلند و بالايی تهيه می‌شد و شما متوجه می‌شديد كه در مورد هر شئ به راستی كه چقدر مسير‌هايی متفاوتی برای پرسش وجود دارد. اين تازه مسيرهايی بود برای يك تاريخ نگار هنر و آن هم در باره‌ی يك شئ. حال شما به عنوان يك انسان وقتی می‌خواهيد ببينيد كه كيستيد چه تعداد مسير متفاوت پيش رو داريد؟ اين بستگی به وسعت دانش شما خواهد داشت. هرچقدر در ذهن خود از گنجينه‌ی انواع علوم مختلف توشه‌ی بيشتری داشته باشيد مسلماً هم مسيرهای بيشتری پيش روی خواهيد داشت و هم اين كه مسيرهايتان بسيار طولانی‌تر از مسيرهای افراد كم دانش می‌باشند. حال خود قضاوت كنيد كه آيا « من كيستم » هرگز می‌تواند ما را به يك هويت منفرد برساند؟ حتی در يك انسان و نه در هفتاد ميليون؟ بازهم در پايان به اين مورد اشاره كنم كه در جهانی كه هركس اجازه دارد هويت خودش را خودش تعيين كند ـ يعنی اگر هويتی وجود داشته باشد ـ ديگر چه فرقی می‌كند كه هويت چيست. در جايی كه هركس آزاد است (يا بايد آزاد باشد) كه رنگ دلخواه خودش را به تن كند يك رنگی چه جای مطرح شدن دارد؟


[+/-] show/hide this post

۲۵.۲.۸۳

بحثي درباره هويت

مطلب زير نوشته اي است از آقاي طباطبائي در مورد مسئله هويت و مشخصاً هويت ايراني. از آنجائي كه فكر مي كنم چنين موضوعي ميتونه براي بسياري، نه بمثابه توضيح مشخص، بلكه براي ورود به چنين بحثي جالب باشه اينو در وبلاگ ساكنان زمين قرار ميدم. اميد كه مثل خودم از اين مبحث خوشتون بياد.
در باره‌ی هويت ايرانی
آيا به راستی هويتی هم وجود دارد؟


علی محمد طباطبايی

iraneaziz@hotmail.com
جمعه ٢٥ ارديبهشت ۱۳۸۳

يكی از موضوعات مهمی كه در اين چند ده‌ی اخير به طور پيوسته مورد نقد و گفتگوی انديشمندان ما قرار گرفته، همين معضل هويت يا «هويت ايرانی» است. وقتی به «هويت» می‌انديشيم بدون اختيار نام مرحوم دكتر علی شريعتی به ذهنمان خطور می‌كند، هرچند كه البته اين بحث بسيار قديمی‌تر ايشان است، ليكن اين شريعتی بود كه به آن رنگ و لعاب جديد و امروزی‌تری بخشيد و باعث گرديد كه معضل هويت ايرانی يا شرقی ما دوباره در جمع وسيعی از روشنفكران و دانشگاهيان مطرح گردد. برای سال‌ها «بازگشت به خويشتن خويش» حداقل برای بخشی از جوانان ايرانی تنها الگوی قابل قبول تلقی می‌شد. ما می‌بايست به اصل شرقی خود باز گرديم، اما اصليتی كه از صافی اگزيستنسياليسم و ماركسيسم عبور داده شده بود. نتيجه‌ی نهايی دقيقاً چه چيزی بود را هيچكس به درستی نمی‌دانست، اما تصور همه بر اين بود كه لااقل برای خود تئورسين بزرگ آن بايد روشن باشد. امروز دوباره انديشه‌های دكتر شريعتی مورد انتقاد شديد قرار گرفته و بعضی در اين اواخر سعی كرده‌اند كه بيگانگی آن با دموكراسی و جامعه‌ی باز را نشان دهند. با اين حال چنين به نظر می‌رسد كه بحث پيرامون «هويت ايرانی» همچنان ادامه خواهد داشت، آن هم در شرايطی كه پس از چندين دهه تفكر در اين باره و نوشتن كتابهايی چند ـ حتی از طرف روشنفكران غيردينی ـ هنوز هم كسی نمی‌داند كه اين هويت چيست.
اما به تازگی روزنامه‌ی شرق ـ يعنی سردبير آن آقای محمد قوچانی به همراه آقای حامد يوسفی ـ با آقای فرهنگ رجايی گفتگوی بسيار طولانی ـ و حقيقتاً ملال‌آوری ـ انجام داده‌اند در باره‌ی چيستی هويت ايرانی و عنوان آن را هم «من ايرانی مدرن مسلمان سنتی‌ام» انتخاب كرده‌اند. در حالی كه تقريباً دو صفحه‌ی تمام از ويژه نامه‌ی كتابخانه‌ی شرق ـ كه ظاهراً بر روی اينترنت قابل دريافت نيست ـ به اين گفتگوی بی‌سرانجام اختصاص داده شده است، اما در پايان آن به خواننده‌ی بی‌حوصله مژده داده می‌شود كه به زودی در صفحه‌ی انديشه‌ی شرق ادامه بحث قابل دريافت خواهد بود.
برای كسانی كه با پيشينه‌ی فرهنگ رجايی نا آشنا هستند در مقدمه‌ی اين گفتگو اشاره‌ی كوتاهی آمده. وی استاد پيشين دانشگاه‌های تهران است كه پس از محروم شدن از تدريس در ايران، در خارج از كشور ـ ظاهراً در حال حاضر كانادا ـ اقامت گزيده و تدريس می‌كند و اكنون برای شركت و ايراد سخنرانی در همايش حكمت مطهر به ايران آمده است. وی كتاب‌های متعددی نيز به فارسی چاپ كرده كه جديدترين آن با عنوان نامتجانس «مشكله‌ی هويت ايرانيان امروز» به تازگی روانه بازار نشر شده است.
اما با اين حال دانش و تجربه‌ی وسيع مصاحبه شونده و اين كه وی در كشورهای مختلفی استاد دانشگاه می‌باشد مانع از آن نمی‌گردد كه در برابر پرسش‌های روشن و در مواردی هوشمندانه روزنامه‌ی شرق پاسخ‌هايی مبهم، بسيار طولانی و كم محتوا ندهد. آيا به راستی دو صفحه‌ی تمام روزنامه‌ای با حروف ريز برای اين استاد دنيا ديده‌ی ما كافی نبود كه بتواند تا حد قابل قبولی مسئله‌ی چيستی هويت ايرانی را روشن كند؟ طفره رفتن پی در پی مصاحبه شونده از پرسش‌های واضح شرق در باره‌ی چيستی هويت ايرانی به راستی كه خواننده را عصبی می‌كند و حتی اين سوال ايجاد می‌شود كه چاپ آن اصلاً چه ضرورتی می‌توانست داشته باشد.
آقای فرهنگ رجايی در چند جای اين مصاحبه به طور كاملاً شفاف پاسخ می‌دهد كه پاسخ به اين كه «من كيستم» و يا در واقع روشن كردن هويت ايرانی ما مسئله‌ی بسيار مهمی است كه از آن به هيچ وجه نمی‌توان غفلت كرد. اما هربار كه از وی در باره‌ی اين هويت سوالی می‌شود وی هيچ جواب روشن و قابل قبولی ارائه نمی‌دهد. از همه عجيب‌تر اين كه وی در نيمه‌های مصاحبه به اين پرسش شرق: «شما الان هويت فعلی ايرانی را چه می‌بينيد يعنی چه عناصری را در اين مسئله می‌بينيد؟» چنين حواب می‌دهد: «من اگر احساس می‌كردم كه «هويت ايرانی»‌ای هست كه من می‌توانم ببينمش و توصيفش كنم اصلاً لزومی نداشت كه اسمش را بگذارم «مشكله‌ی هويت ايرانی». اسمش را می‌گذاشتم هويت ما اين است و جز اين نيست. بنابراين بنده عرضم اين بوده كه هويت ايرانی فعلاً در حال تشتت و معركه‌ی جهان بينی‌ها است».
زبان بنده واقعاً قاصر است از يافتن كلام مناسب در پاسخ به اين مصاحبه بی‌نظير. شخصی كه به روشنی اعتراف می‌كند كه كمترين اطلاع و نشانه‌ای از وجود چنين هويتی ندارد معتقد است كه چنين هويتی وجود دارد و بايد حتماً آن را يافت زيرا بدون آن زندگی معنا دارد زيرا انسان از خودش تعريفی ندارد. حداقل اين كه استاد فرهنگ رجايی نيز ـ به گفته‌ی خودش ـ جزو آن هفتاد ميليونی بايد باشد كه چون هنوز به واقعيت يا ماهيت هويت ايرانی و شرقی خودش پی نبرده در حال گذراندن يك زندگی بی‌معنا يا همان زندگی پوچ بی‌حاصل است. آنچه هنوز هم تاسف بارتر اين كه وی معتقد است: «اگر ايرانی دلش می‌خواهد بازيگر شود بايد به يك اجماع نظری راجع به يك تعريف نسبتاً كلی از هويت خودش برسد تا بتواند بازی كند».
اما گذشته از اين مصاحبه‌ی عجيب، هويت چيست و اين هويت ايرانی و شرقی ما كدام است و پاسخ «من كيستم» چه خواهد بود. جواب بنده اين است كه اين پرسش از اساس دچار اشتباه است. هويت به اين معنا نه در دنيای بسيار متنوع و پرشتاب امروز می‌تواند وجود داشته باشد و نه هرگز چنين هويتی در دوره‌های گذشته وجود داشته است. هويت در مفهومی كه شريعتی يا آل احمد يا امروز فرهنگ رجايی و بسياری ديگر در جستجوی آن هستند يك سراب واقعی است كه باعث گمراهی بسياری شده و هم چنان می‌شود. بزرگترين مشكل اين است كه هيچ كس نمی‌تواند هويت را تعريف كند. آقای رجايی اعتراف می‌كند كه كمترين نشانی از هويت ايرانی ندارد. اما اگر ايشان اين هويت را به عنوان يك ايرانی هنوز هم حس نكرده و نمی‌داند كه چيست از كجا می‌داند كه «هويت ايرانی» وجود دارد؟ به ديگر سخن چيزی را كه هرگز نمی‌توانيم ببينيم يا حس كنيم چگونه می‌توانيم تعريف كنيم؟ اگر فردا كسی آمد و گفت كه هويت ايرانی و شرقی ما همين است كه من می‌گويم شما به چه طريقی می‌خواهيد ادعاهای وی را مورد بررسی قرار دهيد و مطمئن شويد كه درست می‌گويد؟ واژه‌ای كه در معنا و مفهومی كه شريعتی مورد نظر داشت واقعاً روشن نيست كه چيست چرا بايد تا اين اندازه برای ما اهميت داشته باشد كه تصور كنيم تا به هويت اصيل ايرانی و شرقی خود نرسيم نه می‌توانيم در جهان نقشی داشته باشيم و نه زندگی برای تك به تك مامعنايی در بر خواهد داشت.
طرفداران بازگشت به هويت اصيل يا يافتن هويت ايرانی بايد به چند پرسش پاسخ بدهند. اين هويت گمشده اكنون كجاست يا كجا مخفی شده كه كسی نمی‌تواند آن را ببيند اما همواره وجود دارد. اگر در وجود ما نيست و اگر در گذشته نيست پس در كجا است؟ راه رسيدن به آن چگونه است؟ از كجا مطمئن باشيم كه در مسير صحيحی به جلو می‌رويم و آن گمشده چه مشخصه‌هايی دارد كه وقتی آن را يافتيم مطمن شويم كه به مقصد رسيده‌ايم؟ در دنيايی كه هركس اجازه‌ی انتخاب كردن دارد چگونه به ناگهان يك ملت می‌تواند روی يك هويت يگانه به توافق برسند؟ رابطه‌ی اين هويت گمشده با دستاوردهای جهان معاصر از قبيل دموكراسی و آزادی چيست؟ اگر آنها را قبول دارد چگونه است كه در گذشته‌ی ما اصلاً از اين دو ارزش خبری نبوده؟ در گذشته‌ی ما خوب و بد فراوانی می‌توان يافت. از كجا كه فقط خوب‌ها معرف هويت ما هستند و پس بد‌ها معرف هويت چه كسانی خواهند بود؟ آيا می‌توانيم به سادگی به گذشته برويم و هرچه دلمان خواست از سوپرماركت تاريخ جدا كنيم و آن‌ها را به ارزش‌های مثبت جهان معاصر گره بزنيم و يك هويت از خود جعل كنيم؟ و يا اگر قرار است كه بنشينيم و برای خود يك هويت جديد و امروزی جعل كنيم چگونه هفتاد ميليون ايرانی يك مرتيه همه با هم و با توافق بر فقط يك هويت واحد می‌توانند كنار آيند؟
خيال پردازی بس است. هويت واژه‌ای است كه در اين مفهوم مورد نظر ما معنای درستی ندارد يا به عبارتی در جای غلطی به كار رفته است. وقتی گوشه‌ی خلوتی می‌نشينيم و از خود سوال می‌كنيم كه: «من كيستم؟» از چند نظرگاه می‌توانيم مسئله را مورد بررسی قرار دهيم و از چند ـ يا بهتر است بگويم از چند هزار ـ مسير می‌توانيم به جلو برويم؟ سر ارنست گمبريچ كه هرگز نمی‌توانم مطلبی بنويسم و از وی يادی نكنم در يكی از مقاله‌های خود از واژه‌ی جعل شده‌ی Cupology صحبت می‌كند. می‌گويد منظور ما از اين اصطلاح اين بود كه مثلاً يكی از دانشجويان يك فنجان چای را در دست می‌گرفت و آن وقت شما به عنوان تاريخ نگار هنر آينده می‌بايست انواع و اقسام سوال‌هايی كه در باره‌ی فنجان چای به ذهنتان خطور می‌كرد را ياداشت كرده و پی می‌گرفتيد. يواش يواش ليست بلند و بالايی تهيه می‌شد و شما متوجه می‌شديد كه در مورد هر شئ به راستی كه چقدر مسير‌هايی متفاوتی برای پرسش وجود دارد. اين تازه مسيرهايی بود برای يك تاريخ نگار هنر و آن هم در باره‌ی يك شئ. حال شما به عنوان يك انسان وقتی می‌خواهيد ببينيد كه كيستيد چه تعداد مسير متفاوت پيش رو داريد؟ اين بستگی به وسعت دانش شما خواهد داشت. هرچقدر در ذهن خود از گنجينه‌ی انواع علوم مختلف توشه‌ی بيشتری داشته باشيد مسلماً هم مسيرهای بيشتری پيش روی خواهيد داشت و هم اين كه مسيرهايتان بسيار طولانی‌تر از مسيرهای افراد كم دانش می‌باشند. حال خود قضاوت كنيد كه آيا « من كيستم » هرگز می‌تواند ما را به يك هويت منفرد برساند؟ حتی در يك انسان و نه در هفتاد ميليون؟ بازهم در پايان به اين مورد اشاره كنم كه در جهانی كه هركس اجازه دارد هويت خودش را خودش تعيين كند ـ يعنی اگر هويتی وجود داشته باشد ـ ديگر چه فرقی می‌كند كه هويت چيست. در جايی كه هركس آزاد است (يا بايد آزاد باشد) كه رنگ دلخواه خودش را به تن كند يك رنگی چه جای مطرح شدن دارد؟