چرا سوسياليسم؟ مطلب زير رو از اخبار روز برداشتم. انسانهائي همچون انيشتين بيش از اينكه در محدوده فردي و شخصي قابل ارزيابي باشند، بمثابه افرادي هستند كه بهرحال بخشي از موجوديت زمين محسوب مي شوند. آنچه از تفكر و انديشه وي مطرح ميشود، نشانه اي ميتواند باشد از انسانهائي كه خود را بخشي از يگانه گي بشريت مي دانستند و نسبت به هر نمودي از نابساماني در رفتار و شيوه هاي زندگي و ناملايماتي كه در زندگي سايرين مي ديد، طبعاً بمثابه انساني مسئول به كنه مسئله فكر مي كرد و نسبت به راه هائي براي حل آن طرحي يا پيشنهادي مطرح ميكرد. با هم مطلب زير را مي خوانيم كه توسط آقاي مهرداد ترجمه شده. اين مطلب را از اخبار امروز به تاريخ پانزده ژوئن برداشته ام.
چــرا سوســياليـــسم؟

آلبرت انشتين (Albert Einstein)- برگردان: مهرداد


دوشنبه ٢۵ خرداد ١٣٨٣ – ١۴ ژوئن ٢٠٠۴

پل سوييزی اقتصاددان ماركسيست و هابرمان فعال جنبش كارگري، انتشار مجله ماهانه مانثلی ريويو ( Monthly Review) را در سال 1949 به هدف پر كردن خلا موجود و طرح مباحث سوسياليستی آغاز كردند. انتشار اين مجله وزين سوسياليستی مصادف بود با سالهای اول دوران پس از جنگ جهانی اول و اوجگيری جنگ سرد. انشتين با تحرير نوشته حاضر به استقبال انتشار مانثلی ريويو ميرود. وی در اين نوشته، ريشه بحران اجتماعی آن سالها را در چگونگی رابطه فرد و اجتماع جستجو ميكند و منشا بی عدالتيها را در سيستم اقتصادی سرمايه داري. و چنين نتيجه ميگيرد كه برای از بين بردن سيمای زشت سيستم اقتصادی سرمايه داری تنها يك راه وجود دارد و آن هم پايه ريزی سيستم اقتصاد سوسياليستی همراه با سيستم آموزشی با اهداف اجتماعی و سوسياليستی ميباشد.
مانثلی ريويو ( Monthly Review)
می 2004

آيا كسی كه متخصص علم اقتصاد و جامعه شناسی نباشد ميتواند در رابطه با سوسياليسم اظهار نظر كند؟ من به دلايل مختلف به اين سؤال جواب مثبت ميدهم.

بگذاريد اول، سؤال را از منظر علمی مورد بررسی قرار دهيم. ممكن است چنين به نظر آيد كه به لحاظ اصول شناسی بين علم نجوم و علم اقتصاد تفاوتهای بنيادين وجود ندارد. دانشمندان هر دو حوزه علمی تلاششان بر اين است تا در جهت هر چه روشنتر شدن رابطه بين پديده های معين به قوانين قابل پذيرش دست يابند. اما در واقعيت اين تفاوتهای اصولی وجود دارند. و اين به نوبه خود، دستيابی به قوانين اصولی حوزه اقتصاد را مشكل ميسازد. پديده های اقتصادی تحت تاثيرعوامل زيادی قرار ميگيرند كه ارزيابی آنها را مشكل می سازند. علاوه بر اين، تجربه كسب شده از آغاز تاريخ متمدن بشری به مقدار زيادی تحت تاثير عللی كه به هيچ وجه اقتصادی نيستند قرار گرفته است. به عنوان مثال، بيشتر دولتها در طول تاريخ موجوديت و هويت خود را به شيوه غلبه بر ديگران بدست آورده اند. پيروز شده گان هم از لحاظ قانونی و هم از لحاظ اقتصادی طبقه ممتاز را تشكيل ميدادند. مالكيت زمين را در انحصار خود ميگرفتند و هرم قدرت كليسايی را با گماردن كشيشان مورد اعتماد خود تشكيل ميدادند. كشيشها با در اختيار داشتن سيستم آموزشي، جامعه طبقاتی را بطور دايمی نهادينه كردند و چنان سيستم ارزشی ايجاد كردند كه رفتار اجتمايی مردم پس از آن، تا اندازه زيادی ناخودآگاه، در مسير رفتار اجتماعی تعريف شده از سوی كليسا هدايت ميشد.

به لحاظ تاريخي، ما در هيچ كجا نتوانسته ايم از آن مرحله ای كه تورستن وبلن (Turestein Veblen) آنرا «مرحله غارتگر» رشد انسانی ناميده است گذر كنيم. واقعيتهای اقتصادی كنونی به آن مرحله متعلقند و حتی قوانين برگرفته شده از اين واقعيتها در مراحل ديگر امكان كاربردی ندارند. از آنجاييكه هدف سوسياليسم دقيقا غلبه بر «مرحله غارتگر» و گذار از اين مرحله رشد انسانی است، علم اقتصاد در موقعيت كنونی خود ميتواند تا حدودی جامعه سوسياليستی آينده را تصوير كند.

دوما، سوسياليسم به سوی هدف اجتماعي-اخلاقی سمتگيری كرده است. علم نميتواند اهداف ايجاد كند، حتی نميتواند اهداف را به انسانها القا كند. علم حداكثر ميتواند ابزاری را در اختيار انسان قرار دهد كه به وسيله آن بتواند به اهداف معين برسد. اما اهداف خود به وسيله افراد، با ايده آلهای اخلاقی والا خلق ميشوند – اگر اين اهداف در نطفه خفه نشوند و قوی بمانند – به وسيله انسانهای بيشماری كه تا حدودی نا خودآگاه تكامل تدريجی جامعه را امكانپذير ميسازند پذيرفته ميشوند.

به اين دلايل، وقتی پای معظلات بشری به ميان می آيد بايد مراقب بود كه اغراق گويی نشود و نبايد فرض بر اين گذاشته شود كه فقط نخبه ها حق ابراز نظر در مورد مسايل تاثيرگذار بر ساختار جامعه دارند.

بسياری ادعا كرده اند كه جامعه انسانی دوران بحرانی را از سر ميگذراند و ثبات آن بشدت آسيب ديده است. اين ادعاها در شرايطی ابراز ميشوند كه افراد نسبت به گروهی كه به آن تعلق دارند - چه كوچك و چه بزرگ - بی تفاوت باشند و يا حتی برخورد خصمانه داشته باشند. برای روشن كردن قضيه، بگذاريد مثالی را كه خودم شخصا تجربه كرده ام بياورم. اخيرا ضمن صحبت با فردی روشنفكر و خوش مشرب از خطر وقوع جنگی ديگر ابراز نگرانی كردم و گفتم كه به نظر من اين جنگ بشريت را بطور جدی تهديد ميكند و تاكيد كردم كه تنها يك سازمان فرامليتی ميتواند در مقابل چنبن خطری امنيت جامعه جهانی را تضمين كند. ايشان بيدرنگ با خونسردی و آرام به من گفت « چرا تو عميقا مخالف نابودی نوع بشر هستي؟»

مطمينم كه حداقل در يك اخير هيچكس چنين جمله ای را به راحتی بيان نكرده است. اين جمله از آن كسی است كه تلاش كرده است از پوچی درون خويش رهايی يابد اما مايوس شده است. چنين روحيه ای بيان كننده انزوا و در خود فرو رفتن است كه اين روزها بسياری به آن مبتلا هستند. علت چيست؟ راه برون رفتی وجود دارد؟

طرح چنين سوالهايی آسان، اما پاسخ مستدل دادن به آنها بسيار مشكل است. برای پاسخ دادن به سؤالات مطرح شده من بايد حداكثر سعی خود را بكنم، هر چند كه كاملا متوجه هستم كه احساس و تلاش ما اغلب متناقض و مبهم هستند و نميتوان آنها را به آسانی فرموله كرد.

انسان بطور همزمان موجودی فردگرا و اجتماعی است. به عنوان موجودی فردگرا سعی ميكند در جهت ارضای تمايلات شخصی و تقويت تواناييهای ذاتی خود و نزديكان خود تلاش كند، به عنوان موجودی اجتماعي، سعی ميكند نظر و محبت ديگران را جلب كند، شريك غم ودرد ديگران باشد و در بهبود شرايط زندگی آنها مؤثر باشد. همين گرايشهای متفاوت و اكثرا متضاد شخصيت فرد را شكل ميدهند. نسبت معينی از اين گرايشها مشخص ميكند كه آيا فرد ميتواند به تعادل درونی برسد و يا ميتواند در بهبودی اجتماع سهمی داشته باشد يا نه. كاملا محتمل است كه غالب بودن نسبی يكی از اين دو نيروی محركه در كليت ذاتی باشد. اما شخصيتی كه نهايتا شكل ميگيرد به مقدار بسيار زيادی تابع بافت جامه ای كه انسان در آن رشد می يابد، فرهنگ جاری جامعه و ارزشگذاری جامعه به رفتارهای خاص انسان می باشد. برای فرد، مفهوم انتزاعی «جامعه» به معنی مجموعه روابط مستقيم و غير مستفيم وی با افراد معاصر خود و همچنين نسلهای قبل از خود است. فرد قادر است به تنهايی فكر كند، حس كند، تلاش و كار كند، اما وجود فيزيكي، عقلی و احساسی وی آنچنان وابسته به جامعه است كه فكر كردن به وی و يا شناخت وی در خارج ازچارچوب جامعه امكان ناپذير است. اين «جامعه» است كه خوراك، لباس، سرپناه، ابزار كار، زبان، چارچوب فكري، و اغلب مضامين فكری را برای فرد تامين ميكند؛ زندگی وی به خاطر تلاش و دستاوردهای ميليونها زنده و مرده كه كلمه «جامعه» را ميسازند امكان پذير ميشود.

بنابر اين، وابستگی فرد به جامعه يك واقعيت طبيعی است كه نميتوان آنرا از بين برد - درست مثل مورچه ها و زنبورهای عسل – هر چند كه تمامی پروسه زندگی مورچه ها و زنبورهای عسل تا جزيی ترين مؤلفه ها به وسيله غرايض طبيعی و جزمی مشخص شده است، اما الگوی زندگی اجتماعی و روابط انسانها متنوع و قابل تغيير هستند. توانايی و خلاقيت انسان در نوآوری و وجود ارتباطات جديد پيشرفتهايی را باعث شده است كه به وسيله نيازهای بيولوژيكی ديكته نشده اند. اين پيشرفتها در قالب سنتها، نهادها و سازمانها؛ فرهنگ و مطبوعات؛ دستاوردهای علمی و مهندسي؛ و هنر متجلی ميشوند. چنين نتيجه گيری ميشود كه فرد ميتواند به نوعی زندگی خود را به وسيله رفتار خود تحت تاثير قرار دهد و در اين پروسه، خواستن و آگاهانه فكر كردن نقش ايفا ميكنند.

انسان از بدو تولد بطور ذاتی دارای يك ساختار بيولوژيكی غير قابل تغيير ميباشد كه اين ساختار شامل انگيزه های طبيعی تعريف كننده گونه های متفاوت بشری است. علاوه بر اين، در طول زندگي، هويت فرهنگی وی با تاثيرپذيری از جامعه شكل ميگيرد. هويت فرهنگی در گذر زمان قابل تغيير است و به نسبت بسيار زيادی رابطه انسان و جامعه را معين ميكند. علم انسان شناسی مدرن با پژوهش در فرهنگهای گذشته و مقايسه آنها ثابت كرده است كه رفتار اجتماعی انسانها به نسبت بسيار زيادی تابع الگوهای فرهنگی وتشكيلاتی غالب در جامعه است. به همين علت انگيزه كسانی كه در راه بهبودی زندگی انسان تلاش ميكنند اين است كه انسانها به دليل ساختار بيولوژيكی خود محكوم نشده اند كه همديگر را نابود كنند و يا اينكه سرنوشت بيرحم و محتومی در انتظار آنها باشد.

اگر از خود بپرسيم چگونه ساختار جامعه و رفتار فرهنگی تغيير يابند تا زندگی بشر به حداكثر ممكن رضايتبخش گردد، بايد به اين واقعيت آگاه باشيم كه شرايط معينی وجود دارند كه اصلاح آنها از عهده ما خارج است. همانطور كه قبلا هم اشاره شد، طبيعت بيولوژيكی انسان، در عمل قابل تغيير نيست. علاوه بر اين، در چند قرن اخير پيشرفتهای آماری و تكنولوژيكی شرايط غير قابل تغييری را ايجاد كرده اند. در دنيای نسبتا پر جمعيت امروز و نقش بی بديل كالاها در ادامه زندگي، به يك لشكر عظيم نيروی كار و سيستم متمركز كارآ نياز است. زمان آنكه افراد و يا گروهای كوچك ميتوانستند خودكفا باشند به سر رسيده است. اغراق آميز نيست اگر گفته شود كه بشر اكنون در حال استقرار يك جامعه جهانی توليد و مصرف ميباشد.

بنا بر آنچه كه گفته شد ميتوان ريشه بحران كنونی را در چگونگی رابطه فرد و جامعه جستجو كرد. فرد بيش از هر زمانی به وابستگی خود به جامعه اگاه شده است. اما نه تنها اين وابستگی را يك رابطه مفيد، ارگانيك و حامی خود نميبيند بلكه آنرا تهديدی برای آزاديهای طبيعی و يا حتی منافع اقتصادی خود ميبيند. علاوه بر اين، حس خود محوری وی تقويت، و حس جامعه گرايانه اش كه بطور طبيعی هم ضعيفتر هست، بشدت تضعيف ميشود. همه انسانها، صرفنظر از موقعيتشان در جامعه از اين روند رنج ميبرند. انسانها - زندانيان خود محوری خود - احساس عدم امنيت، تنهايی و محروم بودن از لذتهای زندگی ميكنند. انسان، اگر خود را وقف جامعه انسانی كند ميتواند به زندگی هر چند كوتاه خود معنی ببخشد.

به نظر من منشا همه بديها، هرج و مرج موجود در سيستم اقتصادی جامعه سرمايه داری امروز است. ما در مقابل خود يك جامعه توليدی را نظاره گريم كه اعضای آن بطور سيری ناپذيری در تلاش محروم كردن يكديگر از ثمره كار جمعی – نه از طريق زور، بلكه از طريق قوانين جاری - هستند. به اين ترتيب، مهم است كه دريابيم كه ابزار توليد مورد نياز برای توليد كالاهای مصرفی و همچنين كالاهای مازاد در مالكيت خصوصی افراد قرار دارند.

در بحث جاری من «كارگران» را كسانی مينامم كه در مالكيت ابزار توليد شريك نيستند – هر چند كه اين تعريف با مفهوم مرسوم معادل نيست. مالك ابزار توليد در موقعيتی است كه ميتواند نيروی كار كارگر را بخرد. كارگر، با بكارگيری ابزار توليد، كالاهای جديد توليد ميكند كه در مالكيت سرمايه دار قرار ميگيرد. نكته اصلی رابطه بين ارزش واقعی كالايی است كه كارگر توليد ميكند و ارزش واقعی مزدی كه دريافت ميكند. مزد دريافتی كارگر نه با ارزش واقعی كالايی كه توليد ميكند بلكه با حداقل نياز وی برای ادامه زندگی و ميزان نيروی كار در جستجوی كار تعيين ميشود. مهم اينست كه بدانيم كه حتی در تيوری هم مزد دريافتی كارگر با ارزش كالای توليد شده تعيين نميشود.

بعلت رقابت بين سرمايه داران، پيشرفت تكنولوژی وافزايش روزافزون اردوی نيروی كار در جهت توليد انبوه با هزينه بسيار كمتر، سرمايه خصوصی در اختيار تعداد محدودی قرار ميگيرد. در نتيجه پيشرفت تكنولوژی چنان اليگارشی سرمايه خصوصی ايجاد ميشود كه قدرت فوق العاده آن حتی توسط دمكراتيك ترين جامعه هم قابل كنترل نيست. و اين يك حقيقت محض است، چونكه اعضای نهادهای قانونگذاری توسط احزاب سياسی انتخاب ميشوند، كه به نوبه خود عمدتا توسط سرمايه داران خصوصی حمايت مالی ميشوند و تحت تاثير قرار ميگيرند. اين امر باعث ميشود كه انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان از هم فاصله بگيرند. در نتيجه نمايندگان مردم در حقيقت از منافع اقشار محروم جامعه بطور مؤثر دفاع نميكنند. علاوه بر اين،‌ در شرايط كنوني، مالكان ابزار توليد مستقيم و يا غير مستقيم منابع اصلی اطلاعات (مطبوعات، راديو، آموزش) را در كنترل دارند. بنا بر اين، برای يك شهروند بسيار مشكل و در حقيقت در بيشتر موارد كاملا غير ممكن ميشود كه از حقوق سياسی خود آگاهانه بهره بگيرد.

بنا بر اين، سيستم اقصادی مبتنی بر مالكيت خصوصی سرمايه با دو ويژگی مشخص ميشود: اول، ابزار توليد (سرمايه) در مالكيت سرمايه دار است؛ دوم، قرارداد كار بين كارگر و سرمايه دار آزادانه بسته ميشود. مسلما، هيچ جامعه سرمايه داری بطور ناب وجود ندارد. بايد در نظر داشت كه كارگران، طی مبارزات طولانی و پيگير سياسی خود موفق شده اند نوعی از «قرارداد كار آزاد» را برای اقشار معينی از خود تضمين كنند. اما در مجموع، سيستم اقتصادی امروز تفاوت چندانی با سرمايه داری خالص ندارد.

امر توليد به هدف سوداندوزی انجام ميگيرد نه به هدف تامين نيازهای جامعه. هيچ تضمينی وجود ندارد كه همه كسانی كه قادرند و مايلند كار كنند بتوانند شاغل شوند؛ تقريبا هميشه يك «لشكر عظيم بيكار» وجود دارد. كارگر هميشه در بيم از دست دادن شغل خود به سر ميبرد. از آنجاييكه كارگران بيكار و كارگران با دستمزد پايين نميتوانند يك بازار سودآوری را برای كالاهای توليدی ايجاد كنند، توليد كالاهای مصرفی محدود ميشود و پيامد آن فشار بيشتر بر دوش اقشار كم درآمد جامعه است. پيشرفت تكنولوژيكی غالبا به جای آسانتر كردن شرايط كار برای همه، باعث بيكاری روزافزون ميشود. انگيزه سوداندوزی و رقابت بين سرمايه داران، عامل بی ثباتی در انباشت و كاربرد سرمايه ميباشد كه خود جامعه را به سوی ركود شديد سوق ميدهد. رقابت لجام گسيخته باعث به هدر رفتن نيروی كار، و فلج كردن آگاهی اجتماعی افراد كه قبلا به ان اشاره شد ميشود.

فلج كردن آگاهی اجتماعی افراد را من مخرب ترين دستاورد سيستم سرمايه داری ميدانم. كليت سيستم آموزشی ما از اين سيمای زشت سرمايه داری رنج ميبرد. به دانش آموز نوعی اخلاق رقابتی اغراق آميز القا ميشود تا دانش اكتسابی خود را تنها برای موفقيت فردی خود در آينده مورد ستايش قرار دهد.

من متقاعد شده ام كه برای از بردن اين سيمای زشت سرمايه داری تنها يك راه وجود دارد، و آن استقراراقتصاد سوسياليستی همراه با يك سيستم آموزشی با اهداف اجتماعی و سوسياليستی ميباشد. در چنين سيستم اقتصادي، ابزار توليد در مالكيت جامعه است و به شيوه برنامه ريزی شده بكار گرفته ميشود. سيستم اقتصاد برنامه اي، توليد را بر اساس نياز جامعه تنظيم ميكند، كار را بين همه كسانی كه توانايی كار كردن را دارند تقسيم ميكند و معيشت همه مردان، زنان و كودكان را تضمين ميكند. آموزش فردي، علاوه بر اينكه شكوفايی استعدادهای ذاتی را تشويق ميكند، تلاش ميكند تا به جای تكريم و ستايش قدرت و موفقيت فردي، احساس مسؤليت نسبت به ديگر همنوعان در جامعه را ايجاد كند.

اما بايد به ياد داشته باشيم كه اقتصاد برنامه ای هنوز به معنی سوسياليسم نيست. اقتصاد برنامه ای به خودی خود ميتواند با استثمار كامل افراد همراه باشد. دستيابی به سوسياليسم مستلزم حل مسايل بغرنج سياسي-اقتصادی ميباشد: چگونه ممكن است در سيستم متمركز اقتصادي-سياسی از رشد بوروكراسی و عواقب مخرب آن جلوگيری كرد؟ چگونه ميتوان حقوق فردی را پاس داشت و دمكراسی را در مقابل بوروكراسی بيمه كرد؟

شفافيت بخشيدن به اهداف و مشكلات سوسياليسم در دوران گذار حايز اهميت بسيار بالايی است. در شرايطی كه، بحث آزاد در مورد معظلات جامعه بشری به تابويی تبديل شده است، من فكر ميكنم شروع كار اين مجله ميتواند خدمت قابل ملاحظه ای به افكار عمومی باشد

[+/-] show/hide this post

۲۶.۳.۸۳

چرا سوسياليسم؟

مطلب زير رو از اخبار روز برداشتم. انسانهائي همچون انيشتين بيش از اينكه در محدوده فردي و شخصي قابل ارزيابي باشند، بمثابه افرادي هستند كه بهرحال بخشي از موجوديت زمين محسوب مي شوند. آنچه از تفكر و انديشه وي مطرح ميشود، نشانه اي ميتواند باشد از انسانهائي كه خود را بخشي از يگانه گي بشريت مي دانستند و نسبت به هر نمودي از نابساماني در رفتار و شيوه هاي زندگي و ناملايماتي كه در زندگي سايرين مي ديد، طبعاً بمثابه انساني مسئول به كنه مسئله فكر مي كرد و نسبت به راه هائي براي حل آن طرحي يا پيشنهادي مطرح ميكرد. با هم مطلب زير را مي خوانيم كه توسط آقاي مهرداد ترجمه شده. اين مطلب را از اخبار امروز به تاريخ پانزده ژوئن برداشته ام.
چــرا سوســياليـــسم؟

آلبرت انشتين (Albert Einstein)- برگردان: مهرداد


دوشنبه ٢۵ خرداد ١٣٨٣ – ١۴ ژوئن ٢٠٠۴

پل سوييزی اقتصاددان ماركسيست و هابرمان فعال جنبش كارگري، انتشار مجله ماهانه مانثلی ريويو ( Monthly Review) را در سال 1949 به هدف پر كردن خلا موجود و طرح مباحث سوسياليستی آغاز كردند. انتشار اين مجله وزين سوسياليستی مصادف بود با سالهای اول دوران پس از جنگ جهانی اول و اوجگيری جنگ سرد. انشتين با تحرير نوشته حاضر به استقبال انتشار مانثلی ريويو ميرود. وی در اين نوشته، ريشه بحران اجتماعی آن سالها را در چگونگی رابطه فرد و اجتماع جستجو ميكند و منشا بی عدالتيها را در سيستم اقتصادی سرمايه داري. و چنين نتيجه ميگيرد كه برای از بين بردن سيمای زشت سيستم اقتصادی سرمايه داری تنها يك راه وجود دارد و آن هم پايه ريزی سيستم اقتصاد سوسياليستی همراه با سيستم آموزشی با اهداف اجتماعی و سوسياليستی ميباشد.
مانثلی ريويو ( Monthly Review)
می 2004

آيا كسی كه متخصص علم اقتصاد و جامعه شناسی نباشد ميتواند در رابطه با سوسياليسم اظهار نظر كند؟ من به دلايل مختلف به اين سؤال جواب مثبت ميدهم.

بگذاريد اول، سؤال را از منظر علمی مورد بررسی قرار دهيم. ممكن است چنين به نظر آيد كه به لحاظ اصول شناسی بين علم نجوم و علم اقتصاد تفاوتهای بنيادين وجود ندارد. دانشمندان هر دو حوزه علمی تلاششان بر اين است تا در جهت هر چه روشنتر شدن رابطه بين پديده های معين به قوانين قابل پذيرش دست يابند. اما در واقعيت اين تفاوتهای اصولی وجود دارند. و اين به نوبه خود، دستيابی به قوانين اصولی حوزه اقتصاد را مشكل ميسازد. پديده های اقتصادی تحت تاثيرعوامل زيادی قرار ميگيرند كه ارزيابی آنها را مشكل می سازند. علاوه بر اين، تجربه كسب شده از آغاز تاريخ متمدن بشری به مقدار زيادی تحت تاثير عللی كه به هيچ وجه اقتصادی نيستند قرار گرفته است. به عنوان مثال، بيشتر دولتها در طول تاريخ موجوديت و هويت خود را به شيوه غلبه بر ديگران بدست آورده اند. پيروز شده گان هم از لحاظ قانونی و هم از لحاظ اقتصادی طبقه ممتاز را تشكيل ميدادند. مالكيت زمين را در انحصار خود ميگرفتند و هرم قدرت كليسايی را با گماردن كشيشان مورد اعتماد خود تشكيل ميدادند. كشيشها با در اختيار داشتن سيستم آموزشي، جامعه طبقاتی را بطور دايمی نهادينه كردند و چنان سيستم ارزشی ايجاد كردند كه رفتار اجتمايی مردم پس از آن، تا اندازه زيادی ناخودآگاه، در مسير رفتار اجتماعی تعريف شده از سوی كليسا هدايت ميشد.

به لحاظ تاريخي، ما در هيچ كجا نتوانسته ايم از آن مرحله ای كه تورستن وبلن (Turestein Veblen) آنرا «مرحله غارتگر» رشد انسانی ناميده است گذر كنيم. واقعيتهای اقتصادی كنونی به آن مرحله متعلقند و حتی قوانين برگرفته شده از اين واقعيتها در مراحل ديگر امكان كاربردی ندارند. از آنجاييكه هدف سوسياليسم دقيقا غلبه بر «مرحله غارتگر» و گذار از اين مرحله رشد انسانی است، علم اقتصاد در موقعيت كنونی خود ميتواند تا حدودی جامعه سوسياليستی آينده را تصوير كند.

دوما، سوسياليسم به سوی هدف اجتماعي-اخلاقی سمتگيری كرده است. علم نميتواند اهداف ايجاد كند، حتی نميتواند اهداف را به انسانها القا كند. علم حداكثر ميتواند ابزاری را در اختيار انسان قرار دهد كه به وسيله آن بتواند به اهداف معين برسد. اما اهداف خود به وسيله افراد، با ايده آلهای اخلاقی والا خلق ميشوند – اگر اين اهداف در نطفه خفه نشوند و قوی بمانند – به وسيله انسانهای بيشماری كه تا حدودی نا خودآگاه تكامل تدريجی جامعه را امكانپذير ميسازند پذيرفته ميشوند.

به اين دلايل، وقتی پای معظلات بشری به ميان می آيد بايد مراقب بود كه اغراق گويی نشود و نبايد فرض بر اين گذاشته شود كه فقط نخبه ها حق ابراز نظر در مورد مسايل تاثيرگذار بر ساختار جامعه دارند.

بسياری ادعا كرده اند كه جامعه انسانی دوران بحرانی را از سر ميگذراند و ثبات آن بشدت آسيب ديده است. اين ادعاها در شرايطی ابراز ميشوند كه افراد نسبت به گروهی كه به آن تعلق دارند - چه كوچك و چه بزرگ - بی تفاوت باشند و يا حتی برخورد خصمانه داشته باشند. برای روشن كردن قضيه، بگذاريد مثالی را كه خودم شخصا تجربه كرده ام بياورم. اخيرا ضمن صحبت با فردی روشنفكر و خوش مشرب از خطر وقوع جنگی ديگر ابراز نگرانی كردم و گفتم كه به نظر من اين جنگ بشريت را بطور جدی تهديد ميكند و تاكيد كردم كه تنها يك سازمان فرامليتی ميتواند در مقابل چنبن خطری امنيت جامعه جهانی را تضمين كند. ايشان بيدرنگ با خونسردی و آرام به من گفت « چرا تو عميقا مخالف نابودی نوع بشر هستي؟»

مطمينم كه حداقل در يك اخير هيچكس چنين جمله ای را به راحتی بيان نكرده است. اين جمله از آن كسی است كه تلاش كرده است از پوچی درون خويش رهايی يابد اما مايوس شده است. چنين روحيه ای بيان كننده انزوا و در خود فرو رفتن است كه اين روزها بسياری به آن مبتلا هستند. علت چيست؟ راه برون رفتی وجود دارد؟

طرح چنين سوالهايی آسان، اما پاسخ مستدل دادن به آنها بسيار مشكل است. برای پاسخ دادن به سؤالات مطرح شده من بايد حداكثر سعی خود را بكنم، هر چند كه كاملا متوجه هستم كه احساس و تلاش ما اغلب متناقض و مبهم هستند و نميتوان آنها را به آسانی فرموله كرد.

انسان بطور همزمان موجودی فردگرا و اجتماعی است. به عنوان موجودی فردگرا سعی ميكند در جهت ارضای تمايلات شخصی و تقويت تواناييهای ذاتی خود و نزديكان خود تلاش كند، به عنوان موجودی اجتماعي، سعی ميكند نظر و محبت ديگران را جلب كند، شريك غم ودرد ديگران باشد و در بهبود شرايط زندگی آنها مؤثر باشد. همين گرايشهای متفاوت و اكثرا متضاد شخصيت فرد را شكل ميدهند. نسبت معينی از اين گرايشها مشخص ميكند كه آيا فرد ميتواند به تعادل درونی برسد و يا ميتواند در بهبودی اجتماع سهمی داشته باشد يا نه. كاملا محتمل است كه غالب بودن نسبی يكی از اين دو نيروی محركه در كليت ذاتی باشد. اما شخصيتی كه نهايتا شكل ميگيرد به مقدار بسيار زيادی تابع بافت جامه ای كه انسان در آن رشد می يابد، فرهنگ جاری جامعه و ارزشگذاری جامعه به رفتارهای خاص انسان می باشد. برای فرد، مفهوم انتزاعی «جامعه» به معنی مجموعه روابط مستقيم و غير مستفيم وی با افراد معاصر خود و همچنين نسلهای قبل از خود است. فرد قادر است به تنهايی فكر كند، حس كند، تلاش و كار كند، اما وجود فيزيكي، عقلی و احساسی وی آنچنان وابسته به جامعه است كه فكر كردن به وی و يا شناخت وی در خارج ازچارچوب جامعه امكان ناپذير است. اين «جامعه» است كه خوراك، لباس، سرپناه، ابزار كار، زبان، چارچوب فكري، و اغلب مضامين فكری را برای فرد تامين ميكند؛ زندگی وی به خاطر تلاش و دستاوردهای ميليونها زنده و مرده كه كلمه «جامعه» را ميسازند امكان پذير ميشود.

بنابر اين، وابستگی فرد به جامعه يك واقعيت طبيعی است كه نميتوان آنرا از بين برد - درست مثل مورچه ها و زنبورهای عسل – هر چند كه تمامی پروسه زندگی مورچه ها و زنبورهای عسل تا جزيی ترين مؤلفه ها به وسيله غرايض طبيعی و جزمی مشخص شده است، اما الگوی زندگی اجتماعی و روابط انسانها متنوع و قابل تغيير هستند. توانايی و خلاقيت انسان در نوآوری و وجود ارتباطات جديد پيشرفتهايی را باعث شده است كه به وسيله نيازهای بيولوژيكی ديكته نشده اند. اين پيشرفتها در قالب سنتها، نهادها و سازمانها؛ فرهنگ و مطبوعات؛ دستاوردهای علمی و مهندسي؛ و هنر متجلی ميشوند. چنين نتيجه گيری ميشود كه فرد ميتواند به نوعی زندگی خود را به وسيله رفتار خود تحت تاثير قرار دهد و در اين پروسه، خواستن و آگاهانه فكر كردن نقش ايفا ميكنند.

انسان از بدو تولد بطور ذاتی دارای يك ساختار بيولوژيكی غير قابل تغيير ميباشد كه اين ساختار شامل انگيزه های طبيعی تعريف كننده گونه های متفاوت بشری است. علاوه بر اين، در طول زندگي، هويت فرهنگی وی با تاثيرپذيری از جامعه شكل ميگيرد. هويت فرهنگی در گذر زمان قابل تغيير است و به نسبت بسيار زيادی رابطه انسان و جامعه را معين ميكند. علم انسان شناسی مدرن با پژوهش در فرهنگهای گذشته و مقايسه آنها ثابت كرده است كه رفتار اجتماعی انسانها به نسبت بسيار زيادی تابع الگوهای فرهنگی وتشكيلاتی غالب در جامعه است. به همين علت انگيزه كسانی كه در راه بهبودی زندگی انسان تلاش ميكنند اين است كه انسانها به دليل ساختار بيولوژيكی خود محكوم نشده اند كه همديگر را نابود كنند و يا اينكه سرنوشت بيرحم و محتومی در انتظار آنها باشد.

اگر از خود بپرسيم چگونه ساختار جامعه و رفتار فرهنگی تغيير يابند تا زندگی بشر به حداكثر ممكن رضايتبخش گردد، بايد به اين واقعيت آگاه باشيم كه شرايط معينی وجود دارند كه اصلاح آنها از عهده ما خارج است. همانطور كه قبلا هم اشاره شد، طبيعت بيولوژيكی انسان، در عمل قابل تغيير نيست. علاوه بر اين، در چند قرن اخير پيشرفتهای آماری و تكنولوژيكی شرايط غير قابل تغييری را ايجاد كرده اند. در دنيای نسبتا پر جمعيت امروز و نقش بی بديل كالاها در ادامه زندگي، به يك لشكر عظيم نيروی كار و سيستم متمركز كارآ نياز است. زمان آنكه افراد و يا گروهای كوچك ميتوانستند خودكفا باشند به سر رسيده است. اغراق آميز نيست اگر گفته شود كه بشر اكنون در حال استقرار يك جامعه جهانی توليد و مصرف ميباشد.

بنا بر آنچه كه گفته شد ميتوان ريشه بحران كنونی را در چگونگی رابطه فرد و جامعه جستجو كرد. فرد بيش از هر زمانی به وابستگی خود به جامعه اگاه شده است. اما نه تنها اين وابستگی را يك رابطه مفيد، ارگانيك و حامی خود نميبيند بلكه آنرا تهديدی برای آزاديهای طبيعی و يا حتی منافع اقتصادی خود ميبيند. علاوه بر اين، حس خود محوری وی تقويت، و حس جامعه گرايانه اش كه بطور طبيعی هم ضعيفتر هست، بشدت تضعيف ميشود. همه انسانها، صرفنظر از موقعيتشان در جامعه از اين روند رنج ميبرند. انسانها - زندانيان خود محوری خود - احساس عدم امنيت، تنهايی و محروم بودن از لذتهای زندگی ميكنند. انسان، اگر خود را وقف جامعه انسانی كند ميتواند به زندگی هر چند كوتاه خود معنی ببخشد.

به نظر من منشا همه بديها، هرج و مرج موجود در سيستم اقتصادی جامعه سرمايه داری امروز است. ما در مقابل خود يك جامعه توليدی را نظاره گريم كه اعضای آن بطور سيری ناپذيری در تلاش محروم كردن يكديگر از ثمره كار جمعی – نه از طريق زور، بلكه از طريق قوانين جاری - هستند. به اين ترتيب، مهم است كه دريابيم كه ابزار توليد مورد نياز برای توليد كالاهای مصرفی و همچنين كالاهای مازاد در مالكيت خصوصی افراد قرار دارند.

در بحث جاری من «كارگران» را كسانی مينامم كه در مالكيت ابزار توليد شريك نيستند – هر چند كه اين تعريف با مفهوم مرسوم معادل نيست. مالك ابزار توليد در موقعيتی است كه ميتواند نيروی كار كارگر را بخرد. كارگر، با بكارگيری ابزار توليد، كالاهای جديد توليد ميكند كه در مالكيت سرمايه دار قرار ميگيرد. نكته اصلی رابطه بين ارزش واقعی كالايی است كه كارگر توليد ميكند و ارزش واقعی مزدی كه دريافت ميكند. مزد دريافتی كارگر نه با ارزش واقعی كالايی كه توليد ميكند بلكه با حداقل نياز وی برای ادامه زندگی و ميزان نيروی كار در جستجوی كار تعيين ميشود. مهم اينست كه بدانيم كه حتی در تيوری هم مزد دريافتی كارگر با ارزش كالای توليد شده تعيين نميشود.

بعلت رقابت بين سرمايه داران، پيشرفت تكنولوژی وافزايش روزافزون اردوی نيروی كار در جهت توليد انبوه با هزينه بسيار كمتر، سرمايه خصوصی در اختيار تعداد محدودی قرار ميگيرد. در نتيجه پيشرفت تكنولوژی چنان اليگارشی سرمايه خصوصی ايجاد ميشود كه قدرت فوق العاده آن حتی توسط دمكراتيك ترين جامعه هم قابل كنترل نيست. و اين يك حقيقت محض است، چونكه اعضای نهادهای قانونگذاری توسط احزاب سياسی انتخاب ميشوند، كه به نوبه خود عمدتا توسط سرمايه داران خصوصی حمايت مالی ميشوند و تحت تاثير قرار ميگيرند. اين امر باعث ميشود كه انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان از هم فاصله بگيرند. در نتيجه نمايندگان مردم در حقيقت از منافع اقشار محروم جامعه بطور مؤثر دفاع نميكنند. علاوه بر اين،‌ در شرايط كنوني، مالكان ابزار توليد مستقيم و يا غير مستقيم منابع اصلی اطلاعات (مطبوعات، راديو، آموزش) را در كنترل دارند. بنا بر اين، برای يك شهروند بسيار مشكل و در حقيقت در بيشتر موارد كاملا غير ممكن ميشود كه از حقوق سياسی خود آگاهانه بهره بگيرد.

بنا بر اين، سيستم اقصادی مبتنی بر مالكيت خصوصی سرمايه با دو ويژگی مشخص ميشود: اول، ابزار توليد (سرمايه) در مالكيت سرمايه دار است؛ دوم، قرارداد كار بين كارگر و سرمايه دار آزادانه بسته ميشود. مسلما، هيچ جامعه سرمايه داری بطور ناب وجود ندارد. بايد در نظر داشت كه كارگران، طی مبارزات طولانی و پيگير سياسی خود موفق شده اند نوعی از «قرارداد كار آزاد» را برای اقشار معينی از خود تضمين كنند. اما در مجموع، سيستم اقتصادی امروز تفاوت چندانی با سرمايه داری خالص ندارد.

امر توليد به هدف سوداندوزی انجام ميگيرد نه به هدف تامين نيازهای جامعه. هيچ تضمينی وجود ندارد كه همه كسانی كه قادرند و مايلند كار كنند بتوانند شاغل شوند؛ تقريبا هميشه يك «لشكر عظيم بيكار» وجود دارد. كارگر هميشه در بيم از دست دادن شغل خود به سر ميبرد. از آنجاييكه كارگران بيكار و كارگران با دستمزد پايين نميتوانند يك بازار سودآوری را برای كالاهای توليدی ايجاد كنند، توليد كالاهای مصرفی محدود ميشود و پيامد آن فشار بيشتر بر دوش اقشار كم درآمد جامعه است. پيشرفت تكنولوژيكی غالبا به جای آسانتر كردن شرايط كار برای همه، باعث بيكاری روزافزون ميشود. انگيزه سوداندوزی و رقابت بين سرمايه داران، عامل بی ثباتی در انباشت و كاربرد سرمايه ميباشد كه خود جامعه را به سوی ركود شديد سوق ميدهد. رقابت لجام گسيخته باعث به هدر رفتن نيروی كار، و فلج كردن آگاهی اجتماعی افراد كه قبلا به ان اشاره شد ميشود.

فلج كردن آگاهی اجتماعی افراد را من مخرب ترين دستاورد سيستم سرمايه داری ميدانم. كليت سيستم آموزشی ما از اين سيمای زشت سرمايه داری رنج ميبرد. به دانش آموز نوعی اخلاق رقابتی اغراق آميز القا ميشود تا دانش اكتسابی خود را تنها برای موفقيت فردی خود در آينده مورد ستايش قرار دهد.

من متقاعد شده ام كه برای از بردن اين سيمای زشت سرمايه داری تنها يك راه وجود دارد، و آن استقراراقتصاد سوسياليستی همراه با يك سيستم آموزشی با اهداف اجتماعی و سوسياليستی ميباشد. در چنين سيستم اقتصادي، ابزار توليد در مالكيت جامعه است و به شيوه برنامه ريزی شده بكار گرفته ميشود. سيستم اقتصاد برنامه اي، توليد را بر اساس نياز جامعه تنظيم ميكند، كار را بين همه كسانی كه توانايی كار كردن را دارند تقسيم ميكند و معيشت همه مردان، زنان و كودكان را تضمين ميكند. آموزش فردي، علاوه بر اينكه شكوفايی استعدادهای ذاتی را تشويق ميكند، تلاش ميكند تا به جای تكريم و ستايش قدرت و موفقيت فردي، احساس مسؤليت نسبت به ديگر همنوعان در جامعه را ايجاد كند.

اما بايد به ياد داشته باشيم كه اقتصاد برنامه ای هنوز به معنی سوسياليسم نيست. اقتصاد برنامه ای به خودی خود ميتواند با استثمار كامل افراد همراه باشد. دستيابی به سوسياليسم مستلزم حل مسايل بغرنج سياسي-اقتصادی ميباشد: چگونه ممكن است در سيستم متمركز اقتصادي-سياسی از رشد بوروكراسی و عواقب مخرب آن جلوگيری كرد؟ چگونه ميتوان حقوق فردی را پاس داشت و دمكراسی را در مقابل بوروكراسی بيمه كرد؟

شفافيت بخشيدن به اهداف و مشكلات سوسياليسم در دوران گذار حايز اهميت بسيار بالايی است. در شرايطی كه، بحث آزاد در مورد معظلات جامعه بشری به تابويی تبديل شده است، من فكر ميكنم شروع كار اين مجله ميتواند خدمت قابل ملاحظه ای به افكار عمومی باشد

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی