ديشب در برنامه اتاق سازمان اكثريت در پال تاك با عنوان عجيبي براي برنامه برخورد كردم. در بالاي اتاق نوشته بودند: سالروز مرگ خميني را شاد باشيم... چيزي تو اين مايه ها.
واقعاً برام عجيب هست كه برخي ها اصلاً دقت نمي كنند كه چه ميگن و چه ميخوان. حتي گاهي فراموش مي كنند كه چه لقبي براي خودشان قائل مي شن. اگر فردي مسئول اتاقي باشه كه نشان از يك جريان سياسي چپ - بجاي خود لائيك - داره، طبعاً از همه حالات رفتارها و سنن ناشي از گذشته مذهبي مبراست. جدا از اين، چه تفاوتي ميتوان بين عزاداران سالروز خميني از سوئي و كساني كه اين روز را جشن ميگيرند قائل شد؟ هردوي آنها براي چنين سالروزهايي جايگاه خاص در نظر مي گيرند. در واقع بنيان انديشه طرفين از يك آبشخور هست و فقط تاكتيك ها فرق دارد. ميدانم خيلي از افرادي از اين دست، حتماً ميگويند كه انگار من دارم قضيه را بي دليل بزرگ مي كنم. متاسفانه قضيه بشدت تكاندهنده و بجاي خود عجيب و شايد بشه گفت كه بزرگ هست.
هنوز در هيچ نوشته و هيچ گفته اي نيز مطرح نشده كه اعضاء و طرفداران چنين سازماني ماترياليسم را بمثابه بنيان نگاهش به جهان تغيير داده است. شايد در اينجا و آنجا مي بينيم كه گفته ميشود، ما خواهان نوع خاصي از سوسياليسم بمثابه شكل مناسبات اجتماعي در جامعه هستيم. اما اساس جهان بيني كماكان بر نگاه مادي بر جهان تكيه دارد و متاثر از آن از هرگونه سنن مذهبي و مراسم و مناسكي كه به نحوي از انحاء ريشه در نگرش ايده آليستي دارد، مبراست. آيا در عمل قضايا چنين پيش ميرود؟

از سوي ديگر مي بينيم كه عده بسياري از اعضاء اين جريان بيانيه جمهوري خواهان را امضاء كرده و حتي بجاي خود برخي از دست اندركاران اصلي طرح اين بيانيه نيز از همين سازمان سياسي مي باشند. اينكه خودم را بهيچ وجه با اين مجموعه ـ بالاخص بمثابه تنظيم رفتار جمعي ـ در يك راه نمي بينم، يه چيزي است؛ و اينكه بسياري از اعضاء سازمان به اين نكته كم توجهي مي كنند، چيز ديگر. بهروز در مقاله خود اشاره اي به قضيه داشته و من نيز در نوشته ام در چند روز پيشتر از اين سوالي مطرح كرده بودم كه آيا واقعاً جريانهاي چپ را ميتوان جرياني جمهوري خواه دانست؟
سوسياليسم ساختاري بوده كه جريانهاي سياسي چپ خود را خواهان برقراري آن ميدانند. حتي تا هم اكنون نيز خود را به اين ايده مقيد ميدانند. سوسياليسمي كه امروزه از آن نام برده ميشود، در شكل وشمايلي قرار ميگيرد كه بيشتر به دولت هاي رفاه اجتماعي شباهت دارد و نه سوسياليسم بر مبناي آنچه كه بنيانهاي جريانهاي چپ با آن همگرائي داشته. شكل متناسب با آن ساختار عموماً ديكتاتوري پرولتاريا بوده و اندام اجرائي آن نيز توسط ارگانهاي مشخص در عرصه كار و محل زندگي و شهر و استان و امثالهم با انتخاب كانديداها و بشكل شورائي شكل مي گرفت. اعضاء شوراها در واقع افرادي بودند كه توسط مردم و در رابطه با نوع خاص كار و موقعيت زندگي و غيره انتخاب مي شدند. ضمناً براي حفظ و تداوم اين ساختار ساختاري موازي نيز بوجود مي آمد كه بشكل ساختار حزبي بوده و به تبع ايدئولوژي خاصي حافظ ساختار جنبي ميشد. در واقع جريانهاي چپ هيچگاه حضور مردم براي انتخاب نمايندگان خود را نه تنها رد نمي كردند، بلكه خود خواهان شكل دقيقتر و متناسب تر آن بر اساس كار و موقعيت انسانها در آنجا مي بودند. بالاترين مقام شورائي، همان شوراي نمايندگان سراسر جامعه فوق بوده و از درون خود ارگان اجرائي معيني را بمثابه هيئت دولت و وزرا انتخاب مي كرد.
تفاوت آنچه كه بصورت بيانيه جمهوري خواهي بميان مي آيد با ساختار انتخابات شورائي در اين قرار دارد كه اولي خود را بر اساس ارزش هاي تائيد شده جامعه سرمايه داري معني مي كند و ديگري با ارزشهاي جوامع سوسياليستي.
من فكر مي كنم كه نيروهاي موسوم به افراد وابسته به جريانهاي چپ در مجموعه سازماندهندگان بيانيه جمهوري خواهي در واقع امر از ارزش هاي مورد تائيد نيروهاي چپ سوء استفاده كرده و آنها را به امضاء بيانيه اي مي كشانند كه بيشتر در چارچوب مباني دموكراسي هاي غربي معني دارد. بهمين دليل است كه كماكان به مسئله انتخابي بودن ارگانهاي اداري كشور و پذيرش يك نفر بمثابه رئيس جمهور تاكيد مي كند. افرادي كه خود را چپ ميدانند معمولاً براي پرهيز از قدرت گيري فردي، آن قدرت را به يك شورا محول كرده و اين شورا را نيز از نمايندگان شوراهاي سراسري تعيين مي كنند.
سخن كوتاه مي كنم. اگر براي رفيق بهروز جنبه هاي اساسنامه اي حق امضاء افراد براي بيانيه اي مد نظر است، من فكر مي كنم كه چنين كاري شايد به كنگره اي بنيادين نياز داشته تا مباني عقيدتي و برنامه اي يك سازمان را تغيير دهند.
[+/-] show/hide this post

۱۵.۳.۸۲

ديشب در برنامه اتاق سازمان اكثريت در پال تاك با عنوان عجيبي براي برنامه برخورد كردم. در بالاي اتاق نوشته بودند: سالروز مرگ خميني را شاد باشيم... چيزي تو اين مايه ها.
واقعاً برام عجيب هست كه برخي ها اصلاً دقت نمي كنند كه چه ميگن و چه ميخوان. حتي گاهي فراموش مي كنند كه چه لقبي براي خودشان قائل مي شن. اگر فردي مسئول اتاقي باشه كه نشان از يك جريان سياسي چپ - بجاي خود لائيك - داره، طبعاً از همه حالات رفتارها و سنن ناشي از گذشته مذهبي مبراست. جدا از اين، چه تفاوتي ميتوان بين عزاداران سالروز خميني از سوئي و كساني كه اين روز را جشن ميگيرند قائل شد؟ هردوي آنها براي چنين سالروزهايي جايگاه خاص در نظر مي گيرند. در واقع بنيان انديشه طرفين از يك آبشخور هست و فقط تاكتيك ها فرق دارد. ميدانم خيلي از افرادي از اين دست، حتماً ميگويند كه انگار من دارم قضيه را بي دليل بزرگ مي كنم. متاسفانه قضيه بشدت تكاندهنده و بجاي خود عجيب و شايد بشه گفت كه بزرگ هست.
هنوز در هيچ نوشته و هيچ گفته اي نيز مطرح نشده كه اعضاء و طرفداران چنين سازماني ماترياليسم را بمثابه بنيان نگاهش به جهان تغيير داده است. شايد در اينجا و آنجا مي بينيم كه گفته ميشود، ما خواهان نوع خاصي از سوسياليسم بمثابه شكل مناسبات اجتماعي در جامعه هستيم. اما اساس جهان بيني كماكان بر نگاه مادي بر جهان تكيه دارد و متاثر از آن از هرگونه سنن مذهبي و مراسم و مناسكي كه به نحوي از انحاء ريشه در نگرش ايده آليستي دارد، مبراست. آيا در عمل قضايا چنين پيش ميرود؟

از سوي ديگر مي بينيم كه عده بسياري از اعضاء اين جريان بيانيه جمهوري خواهان را امضاء كرده و حتي بجاي خود برخي از دست اندركاران اصلي طرح اين بيانيه نيز از همين سازمان سياسي مي باشند. اينكه خودم را بهيچ وجه با اين مجموعه ـ بالاخص بمثابه تنظيم رفتار جمعي ـ در يك راه نمي بينم، يه چيزي است؛ و اينكه بسياري از اعضاء سازمان به اين نكته كم توجهي مي كنند، چيز ديگر. بهروز در مقاله خود اشاره اي به قضيه داشته و من نيز در نوشته ام در چند روز پيشتر از اين سوالي مطرح كرده بودم كه آيا واقعاً جريانهاي چپ را ميتوان جرياني جمهوري خواه دانست؟
سوسياليسم ساختاري بوده كه جريانهاي سياسي چپ خود را خواهان برقراري آن ميدانند. حتي تا هم اكنون نيز خود را به اين ايده مقيد ميدانند. سوسياليسمي كه امروزه از آن نام برده ميشود، در شكل وشمايلي قرار ميگيرد كه بيشتر به دولت هاي رفاه اجتماعي شباهت دارد و نه سوسياليسم بر مبناي آنچه كه بنيانهاي جريانهاي چپ با آن همگرائي داشته. شكل متناسب با آن ساختار عموماً ديكتاتوري پرولتاريا بوده و اندام اجرائي آن نيز توسط ارگانهاي مشخص در عرصه كار و محل زندگي و شهر و استان و امثالهم با انتخاب كانديداها و بشكل شورائي شكل مي گرفت. اعضاء شوراها در واقع افرادي بودند كه توسط مردم و در رابطه با نوع خاص كار و موقعيت زندگي و غيره انتخاب مي شدند. ضمناً براي حفظ و تداوم اين ساختار ساختاري موازي نيز بوجود مي آمد كه بشكل ساختار حزبي بوده و به تبع ايدئولوژي خاصي حافظ ساختار جنبي ميشد. در واقع جريانهاي چپ هيچگاه حضور مردم براي انتخاب نمايندگان خود را نه تنها رد نمي كردند، بلكه خود خواهان شكل دقيقتر و متناسب تر آن بر اساس كار و موقعيت انسانها در آنجا مي بودند. بالاترين مقام شورائي، همان شوراي نمايندگان سراسر جامعه فوق بوده و از درون خود ارگان اجرائي معيني را بمثابه هيئت دولت و وزرا انتخاب مي كرد.
تفاوت آنچه كه بصورت بيانيه جمهوري خواهي بميان مي آيد با ساختار انتخابات شورائي در اين قرار دارد كه اولي خود را بر اساس ارزش هاي تائيد شده جامعه سرمايه داري معني مي كند و ديگري با ارزشهاي جوامع سوسياليستي.
من فكر مي كنم كه نيروهاي موسوم به افراد وابسته به جريانهاي چپ در مجموعه سازماندهندگان بيانيه جمهوري خواهي در واقع امر از ارزش هاي مورد تائيد نيروهاي چپ سوء استفاده كرده و آنها را به امضاء بيانيه اي مي كشانند كه بيشتر در چارچوب مباني دموكراسي هاي غربي معني دارد. بهمين دليل است كه كماكان به مسئله انتخابي بودن ارگانهاي اداري كشور و پذيرش يك نفر بمثابه رئيس جمهور تاكيد مي كند. افرادي كه خود را چپ ميدانند معمولاً براي پرهيز از قدرت گيري فردي، آن قدرت را به يك شورا محول كرده و اين شورا را نيز از نمايندگان شوراهاي سراسري تعيين مي كنند.
سخن كوتاه مي كنم. اگر براي رفيق بهروز جنبه هاي اساسنامه اي حق امضاء افراد براي بيانيه اي مد نظر است، من فكر مي كنم كه چنين كاري شايد به كنگره اي بنيادين نياز داشته تا مباني عقيدتي و برنامه اي يك سازمان را تغيير دهند.